حاشیه های اختتامیه کنگره ملی وحشی بافقی
اختتامیه شلوغ بود و باشکوه.
حضور فرهیختگان بافقی که از راه دور برای اختتامیه آمده بودند در جلسه مشهود بود.
توانایی مجری در برگزاری، به اختتامیه شور و حال خاصی داده بود.
نظم و انضباط حاکم بر جلسه اختتامیه و بیرون جلسه عالی بود.
برخورد انتظامات سنگ آهن با میهمانان شایسته تقدیر بود.
تیزرهایی که از کنگره پخش شد خصوصا قسمتهای پخش شده از« شرح پریشانی» تحسین برانگیز بود.
بازار سوتی در سخنان برخی سخنرانان داغ بود اما به لحاظ مسائل حیثیتی از درجش معذوریم.
عبدالحسینی مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی یزد دارالشجاعه بودن بافق را یادآوری کرد.
امام جمعه بافق از مدیران صنعتی خواست به کمک فرهنگ بیایند.
درخواست برای برگزاری کنگره ملی شیخ محمد تقی بافقی از دیگر سخنان حجت الاسلام سلیمانی بود که قائم مقام وزیر قول مساعد داد.
دخیل عباس زارعزاده حرف دل مردم بافق و رنجی که از محرومیتها می برند را با صدایی رسا به گوش قائم مقام وزیر ارشاد و استاندار یزد رساند.
هنگامی که فلاح زاده استاندار یزد برای ایراد سخن و اهداء جوایز به روی سن رفت بسیار سرد تشویق شد.
مثل همیشه استاندار زیاد وقت نداشت و می خواست خیلی زود از بافق برود.
تشویقهای پیاپی حضار برای عسکری مدیر عامل شرکت سنگ آهن مرکزی بافق و کریمی رئیس فرهنگ و ارشاد بافق پر مفهوم بود.
احترامی که محمد حسن تشکری رئیس شورای شهر بافق با تعظیمش برای مردم از روی سن گذاشت و تشویق مردم برای قدردانی از او آموزنده بود.
از حضار هیچ پذیرایی نشد حتی یک لیوان آب!!!
عکاسان و خبرنگاران حاضر در جلسه پرتعداد بودند.
رونمایی از کتابها بدون دعوت از نویسندگان آنها برای آمدن به روی سن و خیلی بی روح انجام شد!!!
فقط از کتابها رونمایی شد ولی کتابی به حضار اهداء نشد.
هیچ مقاله ای به عنوان مقاله برتر اعلام نشد و از نویسندگان تجلیلی صورت نگرفت!!!
سه نفر به صورت ویزه نام برده شدند و مورد تشویق قرار گرفتند:عسکری مدیر عامل سنگ آهن مرکزی بافق،میرزایی معاون مدیر عامل و سعادتمند سازنده 40 قسمت 20 دقیقه ای برنامه تلویزیونی «شرح پریشانی».
قرار شد مجری لبخندهای زیبای خاوری فرماندار بافق را به عنوان هدیه از بافق به یادگار ببرد.
لبخند نقش بسته بر لبان برگزار کنندگان کنگره نشان از رضایت در برگزاری داشت.
سید کاظم عباس زاده سخنگوی سابق شورای اسلامی شهر بافق پس از برگزاری اختتامیه نسبت به دعوت نشدن شهردار به روی سن هنگام اهداء جوائز و رونمایی از کتابها و تمبر یادبود اعتراض داشت و اعتراضش را با صدای بلند با دخیل عباس زارع زاده مطرح و با خبرنگار صدا و سیمای مرکز یزد در این خصوص مصاحبه کرد.
برخی از حضار با سازنده مجسمه وحشی بافقی و مجسمه ساخته شده با گل او عکس یادگاری می گرفتند و به او به خاطر این هنرمندی و توانایی تبریک گفته و از وی تشکر می کردند.
اختتامیه زیاد طولانی و خسته کننده نبود.
هوالحق
این هم شانس ما :
افسوس و صد افسوس نبودم که ببینم … نمی دانم چرا من این قدر بد شانس و بی اقبالم که درست در تاریخ 17 و 18 مهرماه 92 می بایست به ماموریت بروم تا شاهد چنین واقعه ی مهمی نباشم ولی از آن جا که گفته اند : ( بعد منزل نبود در سفر روحانی ) اگرچه خودم نبودم روح و اندیشه ام در بافق پرسه می زد و من در شرایطی قرارگرفته بودم که به هیچ وسیله ای نمی شد ارتباطی با شهرم داشته باشم. تا این که سرانجام در ساعت 30/23 شب پنج شنبه موفق شدم با یکی از دوستان که به قول سعدی ” در کجاوه انیس بود و در حجره جلیس ” تماس کوتاهی گرفته ، بعد از سلام بدون هیچ مقدمه ای پرسیدم خب زود بگو ببینم بافق چه خبر؟؟؟ زود باش که شارژ ندارم اما ای کاش همان لحظه شارژم تمام شده بود و پاسخ او را نشنیده بودم ، پاسخی کوتاه و مختصر – که شاید این پاسخ هم متاثر از آن واقعه ی عظیم فرهنگی ، ادبی بود – خب داشتم می گفتم ، پاسخ آهی بود آتشین ، برخاسته از سینه ای آتش افروز و زبانی سوخته و آنگاه گفت : آمدند و کشتند و سوختند و بردندند . من که واقعا از این کلام شوکه شده بودم و نمی توانستم هیچ ارتباطی بین پرسش و این پاسخ برقرار کنم گفتم مرد مومن ! یعنی چه ؟ چه کسی را کشتند ؟ کجا را سوختند ؟ و چه چیز را بردند؟ گفت : عزیزم استعدادها ، امیدها ، آرزوها و وحشی را کشتند . دل های ادب دوستان ، محققان ، نویسندگان و شاعران جوان شهرم را سوختند. و آبروی ادبی و ادیبان و اندیشه های والای وحشی و فرهنگشهرش را بردند و اینک ما مانده ایم با کوهی از ندامت! چرا که گمان می کردیم قرار است دیگران چه گل هایی بر سرمان بزنند!!! در حالی که به خداوندی خدا اگر خودمان آستین ها را بالا زده بودیم و با تکیه بر همت فرهیختگان دیارمان عمل می نمودیم همه چیز شکل دیگری به خود می گرفت و میهمانان عزیزمان که زحمت کشیده و با ارائه ی مقالات خود و تحمل رنج سفر، خانه دل هایمان را منور گردانیده بودند با کوله باری ازحسرت و پشیمانی راهی شهر و دیار خود نمی شدند در حالی که درنیافته باشند مقاله ی برتر از آن چه کسی بود؟! ، سخنران برتر که بود ؟!، رونمایی کتاب یعنی چه؟! و باید چگونه انجام گیرد ؟!، شاعران هم شهری وحشی چه پیام هایی برای وحشی بافقی و میهمانانش داشتند؟! و این که نشان کنگره به چه کسانی باید تعلق گیرد ؟! و هزاران سوال دیگر که چون شارژتان درحال تمام شدن است وقتی به هم رسیدیم بقیه حرف هایم را خواهم گفت به امید برگزاری دومین کنگره وحشی بافقی آن هم از نوع جهانی با همت همه همشهری هایمان. “شب حضرت عالی به خیر”.