آتش در خرمن خود (2)
در قسمت قبلی نوشته ام با ذکر مثال هایی از مدیران بافقی، این پرسش را پرسیدم که چرا مدیران بومی ما _ با وجود داشتن شایستگی و توانایی _ از رسیدن به سطوح عالی مدیریتی استان و کشور بازمانده اند؟
اگر به تئوری توطئه اعتقاد داشته باشید _ که من ندارم _ می توانید خیلی راحت همه تقصیرها را به گردن بالاتری ها بیندازید و مثلاً بگوئید از قدیم مرکز استانی ها با بافقی ها رابطه خوبی نداشته اند و سعی کرده اند به نوعی مانع از رشد مدیران بومی ما شوند. همان چیزی که در افواه و در میان عموم مردم بافق شایع هست.
اما من یک چیز دیگر می گویم و آن این است که هرگز هیچ کسی نمی تواند، نهنگی را در تنگی نگه دارد. جای او در دریا و اقیانوس است. ممکن است چند صباحی، اختلالی و تاخیری ایجاد کند، اما نگه داشتن همیشگی او در محیطی کوچک غیرممکن است. مثال ساده ای بزنم. حتماً خیلی از شما گذرتان به نوق افتاده است. الان که خیلی به آن توجه شده و توسعه هم یافته، هنوز جای کوچکی است چه رسد به پنجاه سال پیشش. اما همان ده کوچک رئیس جمهوری را در دامان خود پروراند. من از همان رئیس جمهور اسبق در جایی شنیدم که می گفت در سالهای عسرت و تنگدستی منتظر کاروانی از بافق بودیم که خرمایی برساند.
براستی مشکل ما در چیست؟ خیلی از دوستان، محیط و مردم بافق را مقصر می دانند. می گویند ما بزرگ پرور نیستیم و قدردان بزرگانمان نیز نبوده و نیستیم. قصه وحشی را شنیده اید که مدتی به زادگاهش آمد و از دست خُلق خَلق، عاصی شد و رفت. من این مسئله را به کل نفی نمی کنم. اما این را هم می دانم که این معضل ریشه در مشکل بزرگتری دارد به نام فقر فرهنگی.
باید بپذیریم که بافق به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی و برکناری از مسیرها اصلی تردد، برخورد و مواجهه جدی با فرهنگ های دیگر و بعضاً متفاوت را نداشته و تجربه نکرده است. یکدستی جمعیت بافق هم از نظر اعتقاد مذهبی و شرایط اقتصادی می تواند موید این حرف باشد. بافق به دلیل استقلال اقتصادی و اتکاء به نعمت خداداد معدن، نیازی به رفتن و مهاجرت ندیده و همین ما را از روبرو شدن با دیدگاههای دیگر، تا حد زیادی مانع گردیده است. به همین خاطر هم روابط قدرت را نشناخته ایم. مدیران ما از این منظر ضعف بسیاری دارند. تا مراحل بالایی پیش رفته اند اما چون آن فوت و فن اصلی کوزه گری را ندانسته اند، از راهیابی و کامیابی نهایی بازمانده اند. مثالی از همین روزها می زنم.
الان یکی از هم استانی های ما در کشور بسیار خبر ساز شده است. چون از طرف دولت به ریاست صندوق یا سازمان تامین اجتماعی [ درست نمی دانم] رسیده است. مجلس علم مخالف برداشته. اما دولت سفت و سخت حمایت می کند. مگر این هم استانی ما چه چیز دارد که دولت حاضر شده همه ی مخالفت ها را به جان بخرد و از انتصابش حمایت کند. من می گویم او روابط قدرت را می شناسد.
این رابطه قدرت چیز نوشته شده ای نیست. استاندارد به خصوصی هم ندارد. هیچ جا هم از آن صحبت علنی به میان نمی آید. اما هست و همه عزل و نصب ها هم زیر سر همین رابطه است. اما چرا یاد نگرفته ایم چگونه این ارتباط را برقرار کنیم؟ فکر می کنم به خاطر همان عدم مراوده فرهنگی.
ما اصول چانه زنی را نیاموخته ایم. اصلاً کسر شان خود می دانیم که برای منصبی، چک و چانه بزنیم. علاوه بر آنکه بسیار هم آرمانی هستیم. آرمان گرایی، ما را از بازی قدرت دور کرده است. در همه ی ادوار انتخابات مجلس شورا، این ندانستن الفبای قدرت و نزدیکی به آن، به ضرر ما تمام شده است. همیشه کسانی به مجلس راه یافته اند که کمترین آراء را از بافقی ها داشته اند.
می دانم که خیلی از شما از این حرف من می رنجید و می گوئید سربلند زندگی کردن و بر حرف خود پافشاری کردن بهتر از مصالحه و چانه زنی است. اما یادمان باشد، قدرت و سیاست اصول خاص خودش را دارد. بازیی هست با قواعد سخت. به درد آدمهای آرمانی نمی خورد.
به همین خاطر، دلیل من برای نرسیدن مدیران شایسته بافقی به مناصب استانی و کشوری، ندانستن و یا نخواستن بازی های پنهان و نهان قدرت است. بازیی که هیچ تعهدی هم به پاکی آن نیست. اولین قربانی این بازی را نمی شناسم اما می دانم این بازی در آخرین موردش، حتا اجازه نداد مدیری از بافق 300 روز در چغارت بماند و بر آرمانهایش اصرار ورزد.
کاش این تجربه پرهزینه، توشه ای برای انتخابات نیمه اردیبهشت مان شود و دوباره، آتش در خرمن خود نزنیم.
بر سر دوراهی مانده ایم که به کدامشان رای دهیم چون یکی از مهریز ، دیگری از ابرکوه و تاکنون از افرادیکه که از این دوشهر در استان مسئولی بودند خیری به بافق نرسیده است