دیدم طرماح مشغول نصیحت ولیّ خداست

دسته: فرهنگی، هنری، مذهبی
بدون دیدگاه
سه‌شنبه - 14 آبان 1392

Moharram18-tamametavajjohbe-emam-a-30m05_AzmeZohoor

امروز مأموریتی را بر دوش دارم . بر مرکب باد به سمت شمال راهی می شوم. هنوز اوج نگرفته ام که چهار مرد اسب سوار می بینم كه از سمت كوفه مى‌‌آيند. راهنماى يشان، طِرِمّاح بن عدى، است . خدا را شکر میکنم حتماً آمده اند تا به مولایم بپیوندند. ماموریتم را به یاد می آورم . به سویش می شتابم و بر زین مرکبش جای می گیرم .

–         سلام بر طرماح ، راه بلد تیزپای بیابان ها

–         و سلام بر تو قاصدک سبک بار، مسافر آسمان ها

–         به کجا می روی ؟. جوابم را با بیتی از شعر پاسخ می دهد.

–         به سوی انسان بزرگوار و آزاده و فراخ‌‌سينه‌‌اى كه خدا او را براى بهترين مأموريت آورده است.

–         یعنی می آیی تا اباعبدالله را نصرت کنی؟

–          آری! به حضور انسان كريمی می روم كه خدا او را ‌‌تا پايان روزگاران پاينده بدارد. تو اینجا چه می کنی؟

–         آمده ام تا تو را ببینم و نکته ای را به تو یادآور شوم.

–         چه نکته ای تو را به اینجا کشانده؟

–         شنیدم ندادهنده ای می گفت :   برو و به طرماح بگو : مبادا در نصرت امام زمانت کوتاهی کنی . مبادا وقتی به امام رسیدی ، کسی،چیزی،حرفی،شیطانی،طاغوتی ؛بین تو  و او فاصله بیاندازد. در همراهی با او فقط و فقط معطوف او باش. حواست را جمع کن تا خسران نکنی.

–         خیالت جمع . من مسلمانم و محب خاندان رسول الله . من به خویش اطمینان دارم . دمی از حسین جدا نخواهم شد.

–         خیالم راحت شد . یادت باشد مبادا از حسین جدا شوی که تا زنده هستی افسوس و حسرت خواهی خورد و این حسرت دردی از تو دوا نخواهد کرد.

 چون به امام حسين(ع) رسيدیم آن اشعار را در حمایت از مولا تكرار كرد. امام فرمود: آگاه باشيد به خدا سوگند اميد من آن است كه اراده خداوندى در حق ما خير باشد، خواه كشته شويم يا پيروز.

حر پيش آمده و می خواست طرماح و سه همراهش را به دلیل همراهی با امام بازداشت کند ولی اباعبدالله(ع) فرمودند: من از ايشان همچون خود حمايت مى‌‌كنم. اينان انصار و ياران من‌‌ هستند. اگر به آنها متعرض شوی با تو می جنگم . حر از مقصودش دست برداشت.

–          از کوفیان چه خبر دارید؟

مجمع بن عبدالله عائذى، يكى از آن چهار نفر، عرض كرد:

–         اما اشراف كوفه را رشوه هاى بزرگ دادند و از زندگى فريبا سرشار شدند و دل‌‌شان را به دست آورده و اميال آنان را ويژه خود ساختند. از اين رو همگى آنان دشمن تو هستند. اما بقيه مردم دلهايشان در هواى توست و فردا شمشيرشان آخته بر عليه تو خواهد بود.

–         از فرستاده من که نزدتان فرستادم چه خبر دارید؟

–         كه بود؟

–         قيس بن مسهر صيداوى

–         آرى. حصين بن تميم او را دستگير كرد و نزد عبيدالله فرستاد. ابن زياد به او دستور داد تا تو و پدر بزرگوارت را ناسزا گويد، ولى او بر تو و پدر بزرگوارت درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعن كرد و مردم را به يارى تو فرا خواند و خبر داد كه تو مى‌‌آيى. ابن زياد نيز دستور داد او را از بالاى قصر به زمين افكندند.

چشمانم همیشه اشکبار که می بینم اشك در چشمان امام(ع) حلقه زده است.

سپس امام حسين متوجه ياران خود شد و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه طريقى غير از اين جاده بداند؟ طرماح گفت: آرى يا بن رسول اللَّه! من راه را نشان ميدهم. امام حسين فرمود: پس جلو ما برو! طرماح از جلو و امام حسين و ما به دنبال وى براه افتادیم.

در بین راه بود که دیدم طرماح مشغول نصیحت ولیّ خداست و می گوید:

–         به خدا سوگند من كسى را با تو نمى‌‌بينم. اگر با تو جز همين سپاه حرّ نجنگد بس خواهد بود، تو را به خدا سوگند اگر مى‌‌توانى حتى يك وجب نيز به كوفه نزديك نشو، اينك با من به مأمن كوه ما، أجا، بيا. به خدا سوگند ما در پناه آن تاكنون خود را از حمله پادشاهان مصون داشته‌‌ايم و از كسى آسيب نديده‌‌ايم، اكنون من در خدمت شمايم تا شما را به قريه برسانم.

–         خدا تو و قومت را پاداش نيك دهد. ميان ما و اين مردم عهدي است كه با وجود آن نمى‌‌توانيم برگرديم و نمى‌‌دانيم كه سرانجام كار ما و آنان به كجا انجامد.

آنچه می ترسیدم اتفاق افتاد . چرا امامش را نصیحت نمود . چرا فکر و هدف و رفتارش را منطبق نکرد . چرا امر و رأیش را با او یکی نکرد . خدایا! اصلاح کن، می ترسم از سرانجام کارش. بخشی از راه را به راهنمایی طرماح طی می کنیم . معلوم است که اندیشه ای او را آزار می دهد . ناگهان برمی گردد و رو به امام می گوید:

–         خدا تو را از شر جنّ و انس باز دارد. من از كوفه براى اهل خود آذوقه و خوار و بار مى‌‌برم، آن را به ايشان داده، به خواست خدا نزد شما مى‌‌آيم.

–         اگر واقعا اهل نصرت ما هستي و چنين قصدي داري شتاب کن. خدا رحمتت کند.

ما قاصدک ها چیزهایی را می بینیم و نجواهایی را می شنویم که شاید دیگران از آن محروم باشند . شنیدم که طرماح با خود می گفت :شاید حسین از دورى مردان خود نگران است كه شتابم را مى‌‌طلبد.طرماح از امام خداحافظی می کند و می رود.

–         الی اللقاء

 محمد حسین فیاض


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۹۹
برچسب ها:

You cannot copy content of this page