ما باید بیدار باشیم تا مردم بتوانند راحت بخوابند
ماجرای زیر را به دقت بخوانید :
آنروز صبح همچون روز های دیگر ، شاه با آرامش خاطر نشسته بود و قلیانی را که چاکران برایش فراهم آورده بودند می کشید . در فکری بود که ناگهان صدای فریادی از دور دست شنید . دستور داد تا علت این آشوب را به او بگویند . سربازی آمد و گفت : (( عالیجناب رعیتی بی چاره آمده و با داد و فریاد خواهان دیدار شماست . هرچه خواستیم او را دور کنیم تا مزاحم اوقات شما نشود او بیشتر اصرار می کرد تا شما را ببیند چه امری می فرمایید ؟ )) کریم خان زند گفت : (( اجازه دهید بیاید تا ببینم چه شده است . )) آن مرد که جامه اش او را معرفی می کرد بر شاه وارد شد و بعد از عرض ادب گفت : (( دزد همه ی اموالم را برده است و من دیگر هیچ ندارم .)) خان زند که برآشفته بود گفت : (( وقتی دزد آمد تو چه می کردی که توانسته تمام داراییت را ببرد ؟ )) آن مرد پاسخ داد : (( دیشب وقتی دزد اموالم را برده من خواب بودم و هیچ متوجه نشدم . )) شاه با تمسخر گفت : (( اصلا چرا خوابیده بودی که دزد بیاید و اموالت را ببرد ؟ )) و در آن هنگام آن مرد با عصبانیت می گوید : (( زیرا فکر می کردم که تو بیداری . )) در این موقع آن صدای رنج کشیده ، شاه را به فکری عمیق فرو برد . شاه که بسیار از عمل خود به شرم آمده بود دستور داد تا خسارت او را از خزانه بدهند و پس از آن نیز گفت : (( آری این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم تا مردم بتوانند راحت بخوابند ))
در آن روز آن صدای خسته ی مرد چنان غرا بود که پس از گذشت صد ها سال باز در تاریخ ماندگار گشته است اما نمی دانم که چرا این ماجرا حکایت امروز ماست و دارایی های ما ، معادن و سرمایه های ما و حتی روستا های ما را نیز به راحتی بردند . روزی که ما نیز به امید بیداری عده ای خواب بودیم اما به قول استاد سخن ، سعدی : خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند .
علی محمد برزگری بافقی
سلام خسته نباشید علی آقا عالی بود