اندر احوالات شیخ و مریدانش2

دسته: تلخند و لبخند
۱۷ دیدگاه
شنبه - 30 آذر 1392

روزی شیخ اندرون خانه در حال دیدن سریال جومونگ بود که عیال شیخ به او فرمود:یاشیخ چه نشسته ای که کپسول گازمان تمام گردیده است.شیخ طبق عادت دیرینه با خیل مریدان عازم کپسول فروشی گردیدند.در راه شیخ به مریدان فرمود قدری تخمه،چیپس و پفک برای توشه راه بگیرند.مریدان پرسیدند:یاشیخ مگر سفر قندهار میخاهیم برویم؟شیخ نهیبی زد و گفت:نه که کپسول فروشی نزدیک هست؟خیرسرمان داخل شهر سه مغازه کپسول فروشی بیشترهست؟دوتایش طبق معمول همیشه خدا گاز تمام کرده اند ،دیگری هم  باید پنج کیلومتر اونورتر از شهر برای خرید کپسول برویم.مریدان گفتند :یاشیخ حکمت این راه دور چیست؟شیخ دستی بر محاسنش کشید وگفت:قراردادی هست بین پمپ بنزین و اداره گاز.گفتند :چگونه؟ گفت:خوب معلوم هست!هر چه مغازه کپسول فروشی دورتر باشد، بنزین بیشتری باید مصرف کرد.با شنیدن این سخنان مریدان نعره ها کشیدند و از ماشین شیخ خودشان را بیرون انداخته و تا کپسول فروشی خاکغلت(سینه خیز بزبان بافقی)رفتند.

= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی شیخ به همراه مریدان از روبروی مغازه مرغ فروشی گذر کردی ، داخل یخچال مغازه انبوه مرغان را دید که مردمان هیچ یک توان و یارای خرید آنها را نداشتد. شیخ فرمود : عمر این مرغان بعد از مرگ درازتر است از عمرشان قبل مرگ.

و مریدان با سنگ شیشه مغازه مرغ فروشی را پایین آوردند و جملگی فرار نمودند.

= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =

آورده اند که روزی شیخ برای خرید نان بهمراه مریدان از منزل خارج گردید.درهنگام خروج از خانه همسر شیخ دیگی از غذا همراه شیخ نمود.مریدان با دیدن این صحنه بر شیخ خندید و گفتند:یا شیخ مگرمهد کودک تشریف میبرید؟شیخ پوزخندی زد و گفت:صبور باشید تا علتش را بفهمید.به مغازه نانوایی که رسیدند شیخ فرمود:تعدادی نان بگیرید.بمحض این که نان را گرفتند شیخ سفره غذا را کنار خیابان پهن نمود و همانجا بهمراه مریدان شروع به غذاخوردن کردند.مریدان پرسیدند: یا شیخ .این چه کار است؟:شیخ گفت:سرتان نمیشودکه!من نمیدانم داخل خمیر نانوایی های این شهر گچ میریزند که هنوز نان از تنور بیرون نیامده عین سنگ خشک و سفت میشود.این نان را تا دوقدم آنورتر مغازه نانوایی ببری عین سنگ خشک میشود. بخداوندی خداسالها بود که آرزوی خوردن نان تازه بر دلم مانده بود.با شنیدن این سخنان مریدان نعره ها سر دادندی و مدهوش گشتند .

= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =

ع.الف.حسین آباد


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۰۶
برچسب ها:
دیدگاه ها
بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 30 آذر 1392 - 1:48 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

طنز جالبی بود دست مریزاد.چه خوبه که مشکلات شهر در قالب طنز بیان شود وگرنه انگار نه انگار که شهرمون مشکلی داره

استاد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 30 آذر 1392 - 2:04 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

واقعاخیلی خیلی زیبا.مرسی حسین اباد عزیز.راستی حسین اباد کجاست ؟

م.ابویی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 30 آذر 1392 - 2:09 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام.من زیاد خبر نمیخونم ولی همیشه بمحض رفتن تو اینترنت سایت شما رو میبینم.خیلی باحاله.مخصوصا تلخندتون.تشکر از نویسنده هاتون

عباس ابراهیمی خوسفیعال این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 30 آذر 1392 - 2:46 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام واقعا عالیه ادامه بده عزیزم

من این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 30 آذر 1392 - 3:04 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

مثل همیشه با حال بود

mohsen این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 30 آذر 1392 - 3:47 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام
ایول دمت گرم

آفرین به این هوش و استعداد

حسن غصه خور این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 30 آذر 1392 - 8:37 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

حسن غصه خور هم فرياد هم زد از كاستي هاي ديارمان

مهدی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 30 آذر 1392 - 9:33 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

در مورد مغازه گاز الحق که راست گفتی…

بافقي این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 1 دی 1392 - 7:59 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خدا كند مسولين در مورد مغازه اي گاز فروشي فكري بكنند.

دايي این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 1 دی 1392 - 8:06 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

لطفا به شيخ بگوييد سفري به درمانگاه تامين اجتماعي و بيمارستان هم بزند .

محمداخوان بهابادی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 1 دی 1392 - 10:30 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام برادر عزیز و گرامی آقای عین الف.واقعا زیبا مینویسی.راستی کاش به شهرمامیومدی و درمورد کم و کاستی های بهاباد هم مطلب مینوشتی.بیایی خوشحال میشویم

پسربافق این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 1 دی 1392 - 10:35 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خوبه حداقل شب یلدا مطلب خنده داری بود که بخونیم.بابا توروخدا بیشتر مطلب طنز بنویسیدنویسنده های عزیز

منصور این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 1 دی 1392 - 10:44 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

بچه تو نمیخای دست از لوس بازی برداری حالا دیگه؟در کل باحال بود اگه جوگیرنشی.

محمد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 1 دی 1392 - 3:00 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

الکی میخوامت ع.الف

رضايي این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 4 دی 1392 - 1:31 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

عالي بود حسين آباد جون.ممنون كه باعث خنده وشادي دوستان ميشي دمت گرم

تیبا این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 7 دی 1392 - 12:43 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام لطفا یک بازدید هم از مطب خانم دکتر زعیمیان متخصص اطفال در پارکینگ شهرداری داشته باشید وببیند 100 ادم چطور تو یه اتاق نمی وجبی جا میگرن واقعا جای تعجبه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بافقی الاصل این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 15 بهمن 1392 - 5:34 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

جناب ع-الف زیبا بود ولی چقدر مریدان نعره می زنند.

You cannot copy content of this page