قصه ده شلمغرود
بنام خدا
قصه ده شلمغرود
یکی بود یکی نبود.غیراز خدای مهربون هشکی نبود.
روزی روزگاری توی دنیای خدا دهکده ای بود بنام بافق(البته قبلن شهر بود ولی چون بجای اینکه روزبه روز پیشرفت کنه همش پس رفت میکرد اسمش رو گذاشتن دهکده).مردمونش مهربون و قانع.توی این دهکده همه چی بود:امکانات فراوان،گاز.ببخشید گاز رو اشتباهی گفتم از زبونم در رفت.منظورم نوشابه گاز دار بود.
خلاصه! همه چی داشتن!امکانات رفاهیشون در حد تیم ملی بود.بیمارستان که نگو:4000تخت خوابی.همه جور دکتری داشتند:دکترمتخصص چشم.دندانپزشک اطفال.شبها اگه خدای نکرده مریض میشدی سریع میرفتی به تنها بیمارستان شهر و اونجا بهترین دکترهای متخصص درمانت میکردند.البته اگه روز مریض میشدی بهتر بود چون دکترهای متخصص شبها میخاستن استراحت کنند.اونایی هم که شبها کشیک بودن تقصیری نداشتند بنده خداها .آخه تازه داشتن دکتر میشدن چون دانشجوی پزشکی بودن.لازم نبود برای نوبت گرفتن توی بیمارستان تامین اجتماعی این دهکده صبح زود قبل از اذون بری نوبت دکتر بگیری .چون با یه تلفن سریع بهت نوبت میدادند!بعدشم تا اذون شب هر چی میخاستی میتونستی همش بری پیش دکتر ویزیتت کنه.اینجور نبود که تا نوبت 10 تا مریض تموم میشد بهت بگن ویزیت امروز دکتر تموم شده،برین فردا بیاین!!!البته بیشتر وقتها به شانست بود که بری پیش کدوم دکتر،چون مثلن شما با دکتر اطفال کار داشتی ولی میگفتند که نوبتش پر شده اگه میخاین بفرستمتون پیش دکتر قلب و روده؟؟!!!اگه خدای نکرده طفل صغیرت هم مریض میشد که دیگه بهتر:سریع میرسوندیش به مطب دکتر کودکان دور فلکه اصلی شهر، البته اگه جایی برای نوبت گرفتن و ایستادن پیدا میکردی!!آخه نه که از بس این مطب بزرگ و گسترده بود !!!
امکانات تفریحی توی این دهکده که دیگه غوغا کرده بود:پارک های آبی.بادی.غیربادی.بادی خاکی.خاکی همراه با بادی وهمه چی داشتند.دیگه بنا نبودوقتی شبها بچه ها نق نق میکردند پدرمادرهاشون کلافه بشن وندونند کدوم پارک ببرنشون.توی پارکهاش هم که دیگه همه جور امکانات تفریحی بود از قبیل تاب ،تاب کوچک،تاب بزرگ،تاب متوسط،تاب نیمه متوسط،تاب پلاستیکی،تاب زنجیری،سرسره،سرسره مارپیچ،سرسره معمولی،سرسره نیمه معمولی،سرسره بادی!
از جاده ها و خیابوناش براتون بگم:خیابونهای عریض و بزرگ که توی هرکدومش سه تا تریلی میتونست دور بزنه.اسماشم بگم؟:خیابون چهارده معصوم.خیابون مخابرات و ….از زیبایی و تمیزی خیابونای این دهکده هر چی بگم کم گفتم براتون:اصلا هیشکی تو خیابون و کوچه های این دهکده یه ذره آشقال هم نمیریخت.یه جورایی برق میزد خیابوناش.سیستم فاضلاب شهری پیچیده این دهکده رو میگفتن لئوناردو دابینچی طراحی کرده چون وقتی بارون میومد اصلا کوچه ها و خیابونها رو آب نمیگرفت،همه آب بارون میرفت توی فاضلاب اصلی دهکده. دیگه لازم نبود برای پارک کردن ماشینت درب بانکهای دهکده ،هشت تا کوچه اونورتر جا پارک پیدا کنی چون مردمش آدمهای با منطقی بودن.از خونشون تا بانک دهکده پنج دقیقه راه بیشتر نبود ولی بازهم چون پاهاشون درد میگرفت براهمین این دوقدم راه رو هم با ماشین میرفتن بانک.از بس که به ماشین سواری علاقه داشتن بنده خداها!!
پلیسهای راهنمایی رانندگی این دهکده خیلی مهربون بودند و شما دقیقا میدونستی که امروز تا دو هفته مثلن پلیس راهنمایی دقیقا کدوم ور فلکه چهارده معصوم ایستاده که شما رد نشی از اونور.دوهفته اینور خیابون جلوی ماشینارو میگرفتن ،دو هفته اونور خیابون.بعدشم کی حوصله داره کمربند ایمنی شو ببنده.مگه جاده بیرون شهره؟تو شهرهم که کسی اصلا تصادف نمیکنه اونم تو خیابون وحشی بافقی؟!!! .از همه مهمتر نانوایی های این دهکده بود، چه نونهایی میپختند که خالی خالی میخاستی بخوری از بس خوشمزه بود!!فقط یه مشکل کوچولو داشت نونهاش:مزه کاه میداد یه کم و سریع خشک میشد.در ضمن جوش شیرینش هم بیشتر از خمیرش بود.البته ایناچیزی نبود چون معده های مردم این دهکده سالها بود که به خوردن این نانها عادت کرده بود.
از میوه فروشی های این دهکده براتون بگم دهانتون آب بیفته!وای چه میوه های پخته و پوسیده رسیده ای که نمیاوردن!!قیمتهای خیلی خیلی ارزون.البته وقتی میخاستی بری میوه بخری باید حداقل کم کمش 100هزار تومن همراهت باشه تا لااقل بتونی یک کیلو سیب زمینی و پیاز بخری.بقیه میوه ها برای قشنگی اونجا گذاشته بودن.نه که فکر کنید چون گرون بود کسی نمیتونست بخره؟نه اصلن اینجور نبود!ابدا!!قیمتهای میوه هاش بین هر مغازه میوه فروشی زمین تا آسمون فرق میکرد.مثلن یک مغازه گوجه میداد کیلویی 4000تومن،یک مغازه دیگه میداد کیلویی 6000 تومن. البته این اختلاف بخاطر رقابت بود نه چیز دیگه .
امکانات مکتب خونه های این دهکده در حد المپیک بود.مدارس مجهز به سیستم بخاری نفتی پیچیده بود.جدیدترین نرم افزارهای روز رو میشد تو کامپیوتراین مکتب خونه ها ببینی.دستگاه کپی شون همیشه خدا سالم بود و دیگه بنا نبود به دانش آموزان بگن که یکماهه دستگاه کپی مدرسه خراب شده برا همین مجبورید سوالای امتحانو با دست خودتون بنویسید.
از گاز کشی این دهکده براتون بگم:از موقعی که هنوز تازه گاز کشف شده بود و هیج شهری تو دنیا گازکشی نشده بود تمامی خونه های این دهکده گاز کشی شده بود فقط فرقش این بود که چون لوله گاز خرجش زیاد میشد برا همین بزرگون دهکده یه روز با هم جلسه گرفتند که :چرا الکی اینقده پول هله حروم (حرام بزبان بافقی)کنیم و لوله کشی کنیم گازرو!میگیم مردم کورم بشن برن کپسول گاز بگیرن برای خونه هاشون،اینجور بهتره که!نظرت؟؟
توی این دهکده زیبا کسی به هیچوجه بیکار نبود !!همه سر کار بودند.چون توی این دهکده کوچک چندین معدن بزرگ بود که همه جوونهای دهکده توی اون معادن کار میکردند.از بس نیروهای بومی وبیکارهمشون سر کار بودند که دیگه از بیرون نیرو نمیگرفتند.اصلن بعضی وقتها که نیروی کار کم میومد دوباره زنگ نیروهای قدیمی میزدند و میگفتند بلند شید بیاین سرکار نیرو نداریم.البته اونایی که زنگ میزدند حق داشتند چون تا نیروی کارکشته و مسن باشه دیگه احتیاجی نبود که جوونها رو بگیرن!!بعدش هم جوونها دست و پا چلفتی ان بلد نیستند درست کار کنند همون بهتر که دوباره نیروهای بازنشسته رو بیارن سرکار.والا بخدا!!؟؟؟
هرروز غروب که میشد جوونهای دهکده که خسته و کوفته از سر کار برگشته بودن ،کنار ریل قطار روی تپه ای مینشستند و برای قطارهای باربری که از دهکده رد میشدند دست تکون میدادند.آخه جوونها خوشحال بودند که هر روز گونی گونی سنگها رو از دهکده شون میبرن بیرون تا توی یه شهر دیگه اونا رو ذوبش کنند و باهاش آهن و اینا بسازند.جوونها میدونستن که مردمای شهرهای دیگه گناه دارن و کارخونه های فولاد رو برده بودن اونجا،براهمین ناراحت نبودن که توی دهکده شون کارخونه فولاد راه نیفته بعد اینهمه وقت !
مردم این دهکده اصلن زیاد اهل مسافرت نبودند چون حوصله نداشتند با ماشین هاشون برن مسافرت.آخه نه که جاده های بیرون دهکده خیلی از لحاظ ایمنی و استاندارد جاده ای در سطح بین المللی بود؟!!با قطار هم کسی زیاد مسافرت نمیکرد آخه بنده خداها حق داشتند، وقتی سهمیه بلیط مسافر برای این دهکده در هفته به 10 تا هم نمیرسید با قطار عمه من میتونستن برن؟؟اونایی هم که با هزار مکافات بلیط قطار گیرشون میومد باید یک هفته قبل از سفر بلیط رزرو میکردند یا مثلن میرفتن یکی از شهرهای نزدیک دهکده و از اونجا بلیط میگرفتن .برای مسافرتهای زیارتی دور(مشهد) هم که میبایست از دوماه قبل بلیط تهیه میکردند آخه قحطی بلیط اومده بود چندین سال!
آره بچه های گلم ،مردمون این دهکده به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند تا این که یه روز از راه خیلی دور یکی اومد به این دهکده که اسمش محمود بود.محمود خیلی مهربون بود. محمود قصه ما خیلی قولها داد به این مردم ولی فقط یکیش رو تونست انجام بده که البته اون یکی قولش هم اگه انجام نمیداد بهتر بود.محمود قول تاسیس کارخونه های جوار معدنی،گمرک،فرودگاه،آوردن نفت سر سفره وخیلی چیزای دیگه داد ولی فقط در حد حرف بود و بس.محمود رفت و یاد و خاطره قولهای شیرینش سالهاست که در ذهن مردمون این دهکده نقش بسته(دراینجا از گوشه چشم مادربزرگ قطره اشکی به روی زمین چکید).
خوب بچه های عزیزاین بود قصه مردمون ده شلغمرود.خوب واسه امشب قصه دیگه بسه.بگیرید بخوابید چون فردا صبح باید برید مدرسه.
یکی از بچه ها:مامان بزرگ چرا نگفتید قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید؟آخه رسمه آخر قصه ها همینو میگن ولی شما نگفتید؟
مامان بزرگ:آخه پسر گلم، قصه مردمون مهربون این دهکده که هیچ وقت پایانی نداره!!
بسه دیگه بخابین.چراغا رو خاموش میکنم.شب بخیر.
25/10/1392 ع .الف.حسین آباد
سلام عالی بود و الان هم تو ده شلغمرود حسنی تک و تنها هست