اندر احوالات آژانس 5000 بافق
-الو سلام.ببخشید آژانس 5000؟
=سلام.آجانس5000بپرمد؟(بفرمائید به لهجه غلیظ بافقی)
-ببخشین یه ماشین میخواستم.به آدرس:خیابان امام-کوی ولیعصر-ته کوچه.بیزحمت عجله دارم اگه امکانش هست؟
=گفُتِد خیابون امام؟ایروو اسمی نداریم که؟مطمعنِد؟؟
-آره اسمش همینه.ما درسته غریب هستیم اینجا ولی پنج ساله تو این خیابون خونه داریم.
=امام؟؟ خواهر شما مطمعنِد آژانس شهر دیگه ای نگرفتد؟آخه اینجا بافته!ایروو اسمایی نداره خیابوناش!!
-بله آقا مطمعنم.دفعه اولم که نیست!!
=ببخشد خواهر.چند لحظه گوشی دستتون باشه.
دفتر دار آژانس خطاب به دوستش با صدای بلند:جعپر آغا؟آغا جعپر؟خیابون امام بلدی شما؟
جعفر آغا از داخل دستشویی صدا میزنه:اِهِن…شاید منظورشون کوچه اُوومیله؟
=خواهر نکنه منظورتون کوچه آبمیله؟حالا فهمیدم.زودتر میگفتد خوب.
-من نمیدونم اسم دیگه اش چیه؟
=نه خواهر درسته.اسم اصلیش اوومیله که کتابیاش میگن آبمیل.حالا این سوسول بازی ها در آوردن اسم خیابونا به روز شده وگرنه قدیم اسم این کوچه اوومیل بوده.میدونید برای چشی میگفتن اوومیل؟قدیم آب بافق از دو تا قنات فیض آباد و جلال آباد میومده که اونی که میرآب بوده سر این کوچه میشسته ،یک میل فلزی هم داشته برای تقسیم آب که تعیین میکرده چقه آب بره برای هر محله ای.ایروو شده که اسمشا گذاشتن آبمیل.
-آقا تو رو خدا ماشینتونو بفرستید.وقت ندارم بخدا.حالا هر چی اسمشه درست میگین شما.
=چش ،چش،خواهر.الان میگم ماشین بیاد.سر کوچه باسِد الان میاد ماشین.شرمنده
در حالی که تلفن را قطع میکند خطاب به جعفر آغا:جعفر،مرگ تو سرت بشه،تموم نشد کارت.میگم ایقه این سیگارای کوفتی را نکش برا همین میگم.بدو برو کوچه اوومیل سرویس داری.
زن با فرزندش منتظر سر کوچه وایساده تا آژانس بیاد.
=ای خدا.یکساعت از وقتم گذشته.پس چرا نیومد ماشین؟اگه پیاده رفته بودم تا حالا رسیده بودم!!
با گوشی موبایلش دوباره شماره آژانس را میگیرد:الو سلام.پس چرا نیومد همکارتون؟الان یک ربعه من وایسادم تو کوچه.تو رو خدا بگین بیاد زودتر؟
-مگه نیومده همکارمون؟یک ربعه فرسیدمُش که!الان دوباره زنگش میزنم.شما تو کوچه منتظر باشید.
تلفن جعفر را میگره:آهنگ پیشواز :اگه فاصله افتاده -اگه من با خودم سردم- تو کاری با دلم کردی -که فکرش هم نمیکردم…الو؟جعپر؟کدوم گوری هستی مرد حسابی؟ چرا نرفتی هنو؟؟بنده خدا سرما نیم ساعته تو کوچه باسیده!
جعفر:شرمنده آغه رضا.دارم میرم بخدا.داشتم میومدم دیدم فروشگاه دانشگاه آزاد خلوته گفتم سر راه سبد کالام روهم بسونم.آخه یکماهه هر رو میام بسونم اینقدر شلوغه صف که نگو!ملت تا سر فلکه چارده معصوم صف کشیدن.ببخشی بخدا دارم میرم.
آغا رضا:بچه کاشکی گفته بودی برای منم میسوندی.اگه هنو حرکت نکردی از فروشگاه دور بزن بیا کارت منم ببر برام بسون؟
جعفر:آغه رضا اومدم.تا ده دقیقه دیگه اونجام.
اونروز هیچ وقت ماشین آژانس به کوچه آبمیل نرفت.زن بیچاره بعلت دیر رسیدن ماشین نتوانست کودکش را در مهد کودکی که میخواست ثبت نام کند.بعدها مجبور شد فرزندش را در مهد کودک ته شهر ثبت نام کند.البته اتفاق خاصی صورت نگرفت فقط زن بیچاره مجبوره تا پایان دوره مهدکودک فرزندش پول بیشتری بدهد بخاطر دوری مسیر.
نوشته:عین.الف.حسین آباد
سلام:ایندفعه خیلی بی مزه بود.