همراه با کارگران زحمتکش سنگ آهن
چیست قصد کافران. یاران غم اندیش را؟
ای مسلمانان. نمیدانیم گناه خویش را ؟
گرچه پرسی موجب این ناله های بی امان
سینه ها بشکاف. تابینی غم درویش را
معدنی بردندوگویند بافقیان ساکت. ولیک
حالتی دیگربود؟ وقتی نبینی خویش را
روزها جان کندن مارادراین معدن ندید
آنکه میداند. نمیدانیم گناه خویش را؟
ناز استانداروفرمانداررا باید خرید
حالتی بهتربود؟ وقتی نداری بیش را؟
چهل سالیست معدن مارابه یغما میبرند
هان مگرنشنیده ای غوغای جنگ میش را؟
عدل مولا راندیدیم ونداریم انتظار
لیک زین پس پس ستانیم سهم شهرخویش را
گرنمی دانی بدان معدن که از مامیشود
تاریخ میخوان گه گهی گرکه ندانی پیش را
بافقیان متحد با یک صدا ویک هدف
پس بگیرید آن چغارت بی زبان خویش را
محمدرضا رضایی بافقی
نه بابا شاعر هم که شدی