دل آتشین
{الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز}
الهی آتشین کن ناله ام را نببینم غربت کاشانه ام را
دل پر غم دل مردان عشق است غم و اندوه در دامان عشق است
مخوان”وحشی”مرا من بی قرارم به جز آتش به دل چیزی ندارم
اگر”وحشی”دل پر آتشین خواست بیا بنگر دل من را که غوغاست
کجایی ای که “وحشی “نام داری ز شهر بافق غم در کام داری
کلامت پر ز تلخی های دوران بسی نالیدی از جور بزرگان
ببین بیداد قلب عاشقان را بیین تاراج شهربی کسان را
کسی فریادمان را دادرس نیست زهرچه خورده و برداند بس نیست
زبان آتش اندر سینه داریم هزاران”وحشی”بی کینه داریم
خروش مردم ما بی اثر شد جواب حق طلب ها چوب تر شد
ز بس قارون صفت در شهر داریم دو چشم خویش بر هم می گذاریم
گله از خویش داریم،نی ز اغیار ز کوتاهی یاران بد افکار
بگو”وحشی”که ما را چیست درمان؟ دگر کی گیرد این ویرانه سامان؟
چرا شیران شهر ما خموشند؟ کجا؟کی دیگر آنها می خروشند؟
بگو”وحشی”به پا خیزند مردم بگو”وحشی”که برخیزند مردم
همه یکدل،همه یکرنگ باشیم همه آواز یک آهنگ باشیم
شعر :حجة الاسلام حمید جیحانی93/3/8
احسنت