کبریت فروشی که میلیاردر شد
پسر کبریت فروش
مدیرعامل ۸۹ ساله شرکت تولید لوازم خانگی «آیکیا» اینگوار کمپراد در سال ۱۹۲۶ در سوئد متولد شد. او زمانی که یک پسر جوان بود، با دوچرخهاش دور محله میگشت و به همسایهها کبریت میفروخت. اینگوار خیلی زود متوجه شد اگر کبریتها را به شکل دستهای و تعداد زیاد بخرد و آنها را به شکل دانهای بفروشد سود خوبی به دست خواهد آورد و اگر کبریتهایش را با حداقل سود و قیمت ارزان بفروشد، همگی زود فروش خواهند رفت و او میتواند خیلی زود اقدام به خرید مجدد کند. او عاشق خرید و فروش بود پس به مرور فروش ماهی، اجناس تزئینی درخت کریسمس و … را هم تجربه کرد. او حتی از همکلاسیهای خود هم نمیگذشت و به آنها خودکار و مداد میفروخت. اینگوار با وجود اینکه همیشه در رؤیای فروشندگی بهسر میبرد در مدرسه دانشآموز ممتازی بود. اینگوار ۱۷ ساله به خاطر ممتاز شدنش در مدرسه از پدرش پاداش گرفت و با سرمایه اندکی که بهدست آورده بود و پاداش پدرش فروشگاه مبلمان کوچکی به نام«آیکیا» را تاسیس کرد. آیکیا در ابتدا محصولاتی چون خودکار، کیف پول، قاب عکس، رومیزی و ساعت را به فروش میرساند. در سال ۱۹۷۴ این شرکت برای اولینبار تصمیم به فروش مبلمان خانگی گرفت و با استفاده از صنعتگران داخلی توانست هزینه تولید را کاهش دهد. تولید مبلمان آن قدر موفقیتآمیز بود که او در سال 1951 تصمیم گرفت تولید خود را فقط روی آن متمرکز کند. در همین سال بود که اینگوار کمپراد کسب و کار خود را از مرز قارهها هم عبور داد و تا استرالیا رفت. این روند ادامه داشت تا امروز که حدود ۳۰۰شعبه در ۳۶ کشور دنیا برند «آیکیا» را عرضه کنند. هماکنون فروشگاههای او حدود ۱۲هزار نوع محصول را با قیمتهای مناسب به فروش میرسانند. کمپراد اصلا تجملاتی نیست. او هنوز با مترو رفت و آمد میکند و بلیت درجه 3 برای مسافرتهایش میخرد.
تدوین : عباس ابراهیمی خوسفی
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو – به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسهتون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین…
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمیدونست با تنها ۱۰ دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق ۱۰ کیلویی گوجه فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، توانست سرمایهاش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با ۶۰ دلار به خونه برگشت. مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت…
پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکا شد. شروع کرد تا برای آینده خانوادهاش برنامهریزی کنه و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبتشون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراطوری در شغل خودتون به وجود بیارین.. میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت…