خدا به یمن آمدن تو، اهالی روزگار را امان دهد
قدوم نورسیده آفتاب را ملائک بیشمار، به تبریک آمده اند و بر بام خانه دختر خورشید، بال می افشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاری سرزده است و خانه علی و زهرا، امروز، خانه تمام شادیها و دستافشانیهاست.
خدا، لبخند میزند این روز شگفت را و مرد تنهای نخلستانها، به نسل سبز این کودک می اندیشد. به نور ممتدی که سینه به سینه، تا قیامت خواهد رفت؛ «وَلَو کَرِهَ الْکافِرُون».
عاشورا متولد شد
اتفاق کمی نیست… بگذار تمام کائنات بدانند آغاز تو را! دو دریای آبی، به هم آمیختند و در پیوند خدایی و زبانزدشان، اقیانوسی پدید آمد که تاریخ را دیگرگونه خواهد کرد.
بگذار از امروز، همه شمشیرها، خود را مهیا کنند! بگذار لبها برای تشنگی، آبدیده شوند! بگذار کفر، از هم اکنون، دست به کارِ تیز کردن تیغ کینه باشد و ایمان، کوه صبرش را به شانه های تو تکیه دهد!
تاریخ، در راه است تا با خون معصوم تو، خود را رقم زند.
حادثه ها در راهند. آبهای متلاطم و دستهای جفاپیشه ای که سدِّ سیراب شدن اند، توفان خونخواهی حق و رسوایی باطل، خطبه های بلیغِ روسیاهی کفر، قرآن فصیح بر منبر نیزه ها و خدایی که دلشدگانِ زخم خورده را خود به پرسش و مرهم میآید؛ همه در راهند. تو، مولود عشق، امروز، در آغوشِ مادر، مهیّای فردای خونخواهی و «هل من ناصر» باش! لبخند بزن، تا خون در رگهای طبیعت جاری شود!
لبخند بزن، تا خدا به یمن آمدن تو، اهالی روزگار را امان دهد! لبخند بزن، تا همه بدانند «عاشورا» متولد شد… .
سودابه مهیجی