جوانان امروز شیران دیروز باشند

دسته: عمومی
۵ دیدگاه
چهارشنبه - 26 آذر 1393
مادر بزرگوار شهید ضیایی:

شهید وحیدضیایی به سال 1344 چشم به جهان گشود. از همان دوران کودکی دارای شیرینی طبع و لطافت خاصی بود. سنین کودکی را به سرعت طی نمود؛ تا اینکه به سن شانزده سالگی رسید. طی دوران مدرسه شاگردی منضبط و دارای نمرات خوبی بود تمام معلمین وی از اخلاق خوب او تعریف و تمجید می کردند. او در دوران جوانی از قامتی بلند و رشادت و شهامت خاصی برخوردار بود. با شروع انقلاب اسلامی شور و شوق عجیبی پیدا کرده بود، همیشه در تظاهرات مردمی شرکت می کرد؛ زمانی که مردم تهران با گاردی ها درگیر شده و احتیاج به دارو پیدا کرده بودند او و دوستانش به جمع آوری دارو از خانه ها می پرداختند. با شروع جنگ تحمیلی پا در بسیج نهاد و شروع به فعالیت در این نهاد مردمی نمود. بسیج او را رشد داد و استعدادهای درونی او را به شکوفائی رساند در آن سن شروع به جبهه رفتن کرد به گفته هم سنگرهایش وی رشادت های بسیاری در جبهه داشته است. برادر او که شاهد عینی قسمتی از این خصوصیات پاک اخلاقی و رشادت و شهامت او در جبهه خرمشهر بوده است می گوید: این رفت و آمدها به جبهه ادامه داشت تا اینکه تصمیم گرفت سپاهی شود و بالاخره به هدف خود رسید

4444

.
از روزی که در لباس مقدس سپاه درآمد دیگر شور و شوق و عشق و علاقه اش به جبهه رفتن دو چندان شد. شب و روز در جبهه بود فکر و ذکرش همین بود و بس. سالها مبارزه کرد حدود 3 سال در خطه مظلوم کردستان علیه جنایتکاران آن خطه برای رهایی مردم مسلمان و مظلوم آن خطه قیام کرد. تا اینکه در آنجا به سمت فرماندهی محورهای بانه رسید، ولی موضوع جالبی که همه ما را متعجب کرد این بود که او در این باره هیچ حرفی به خانواده و دوستانش نزده بود و فقط عده معدودی بودند که از این موضوع خبر داشتند، این رفتار وی نشانگر این بود که هدفش خالص هست. او زندگی را در شهادت می دانست تا اینکه سرانجام به آرزوی دیرینش که شهادت در راه خدا بود رسید، درست همان طوری که خودش خواسته بود. او را بارها و بارها دیده بودند که در گوشه ای تنها با خدای خویش راز و نیاز می کرده و اشکها می ریخته است

44

.
شهید وحید ضیایی وجه تمایزی که داشت این بود که بلند قامت بود و زیبایی درونی و برونی داشت، بسیار پر کار بود هم در محیط خانه و هم در جبهه. به گفته های مکرر همرزمانش سخت کار می کرد، به خصوص برای کار در راه خدا شور و شوق عجیبی داشت دوستان همرزمش خاطره ها در این رابطه دارند که در این مقوله نمی گنجد از ایثارها، فداکاری ها، تلاش ها و کوشش هایی که داشت.
بسیار مهربان بود!.. خیلی مهربان بود! لبخند بر لبانش همیشه نقش بسته بود. همواره می خندید، حتی هنگامی که مشکلی در زندگی پیش می آمد، با روی باز با آن برخورد می کرد. بسیار مهمان دوست بود و علاقه شدیدی به روابط خانوادگی و خویشاوندان و همینطور دوستان داشت، دوستانی پیدا کرد که بسیار وفادار بودند، تا آنجا که یکی از دوستانش به نام شهید فرشاد با وجود اینکه حین درگیری می توانست او را ترک کند و جان خود را نجات دهد این کار را نکرده بود و همراه و همگام با شهید وحید به لقاا… رسیدند. خداوند روحشان را شاد فرماید و در جوار رحمت خویش مقبول فرماید.
در ادامه برای آشنایی هرچه بیشتر خوانندگان گرامی با این شهید بزرگوار خبرنگار هفته نامه افق کویر گفتگویی اختصاصی با معصومه قائم مقامی مادر شهید وحید ضیایی انجام داده است که در ادامه آن را می خوانید

7777:
مادر شهید ضیایی می گوید: وحید از 13 تا بیست سالگی در جبهه حضور داشت. دوره ابتدایی را در مدرسه ای واقع در خیابان مهدیه بافق و دوره راهنمایی را در مدرسه اباذر گذراند.
وی افزود: کیف و کتاب های مدرسه را در جبهه به همراه داشت، علاوه بر جنگ درس نیز می خواند موقع امتحانات نیز در مدرسه حضور پیدا می کرد. وی تحصیلات را تا سیکل گذراند و به استخدام سپاه درآمد. او در عملیات آزاد سازی خرمشهر با تیپ الغدیر همراه بود.
مادر شهید عنوان نمود: زمانی بود که هر چهار فرزند پسرم در خط مقدم حضور داشتند. فرزند دیگرم نیز در منطقه کردستان جانباز شد.
وی در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد گفت: بارها شب تا صبح برای دوری فرزندانم گریستم. روزی که وحید به شهادت رسید ساعت 12 شب رادیو بغداد را گرفتم اعلام نمود یکی از سران سپاه در کردستان به شهادت رسید، خوب متوجه نشدم راجع به چه کسی صحبت می شود تا 4 صبح آن شب از استرس راه رفتم. ساعت 8 صبح بود که همسایه ها به منزل ما آمدند، چون آن موقع خیاط بودم چرخ های خیاطی را از اتاق جمع کردند. مطلع شدم که چه اتفاقی افتاده است.
قائم مقامی ادامه داد: مسئولین برای همدردی و تسلیت می آمدند. امام جمعه بافق حجت الاسلام و المسلمین حاج سید جواد سلیمانی نیز درآن موقع زیاد به ما سر می‌زدند. چه رنج ها و غصه ها کشیدند. وحید در منطقه بانه فرمانده بود. در آب های یخ روزها بسر برده بودند. در مرز مجاهدین خلق حمله می کنند. همراه با حمید فرشاد دوستش به خط مقدم می روند و در مسیر برگشت دشمن کمین کرده بوده که به شهادت می رسند. پسرم در وصیتنامه خود قید کرده بود که در شهر و زادگاهش بافق به خاک سپرده شود.
وی افزود: جوانانی از قبیل وحید اگر امروز بودند می توانستند برای کشور بسیار مفید باشند. گاهی که از مأموریت می آمد بدنش زخمی بود آن را مخفی می کرد؛ هیچ گاه اجازه نداد کارت های مأموریتش را ببینم. در دوران پیروزی انقلاب علیه رژیم شاهنشاهی نیز مبارزات زیادی انجام می داد تا اینکه همراه با برادران و دوستانش مورد تعقیب قرار می‌گیرند و به یزد فرار می کنند. آنجا به منزل پدری من که در خیابان امام(ره) بود پناه می برند خانه را پر از آجر نموده و با آجر در مقابل نیروهای رژیم شاه از خود دفاع می کنند

7857

.
وی افزود: شب ها از ترس طاغوتیان چوب، تخته و آهن زیر سر می گذاشتیم. مرتب آژان ها دور بر محله مان بودند.اجازه دهید خاطره ای از شهید برایتان عرض کنم؛ در بافق بافندگی نیز می کردم زن شهیدی که 14 سال بیشتر نداشت وام از بنیاد شهید گرفت و نزد من آمد تا بافندگی یاد بگیرد پول را به من داد تا برایش ماشین بافندگی تهیه کنم و چون موفق نشدم پول را همسرم در مغازه‌ای که آن موقع نانوایی بود گذاشت. صبح که به سمت مغازه می رفت یکنفر جلویش را می‌گیرد و می گوید دیشب این پول از مغازه شما سرقت شده و حال آن را به من داده است که به شما برسانم. بالاخره با پیگیری ها توانستیم فردی که پول ها را برده بود پیدا نموده و علت بازگشت پول را جویا شویم.
وی گفت: شب پول را از دخل مغازه برداشتم و در باغ بزرگ به خواب رفتم که وقت خواب پسر شهیدتان را دیدم و از من خواست تا پول را برگردانم من نیز از کارم پشیمان شدم. صبح پول را به فردی دادم و تأکید نمودم آن را به شما باز گرداند.
وی در پایان نیز به جوانان توصیه نمود مانند شیران دیروز باشند و برای سازندگی و مملکت تلاش نمایند.

راضیه بیگی

 


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۳۱۵
برچسب ها:
دیدگاه ها
bi ghm این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 26 آذر 1393 - 12:27 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام
شهدا شرمنده ایم
تو راه پاکی
زدیم به خاکی
تو راه راستی
هم زدیم به خاکی
خدایا ذخیره آخرت را برسان

شهدا رو عشقه این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 26 آذر 1393 - 12:59 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

ان شا الله با تمام توان و قاطعیت شیران عصر خود باشیم و مسیر شهدا رو ادامه بدیم…

زنجره این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 26 آذر 1393 - 2:02 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

: حتمابخونید.❕❕❕❕

ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ !!!…

ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ .
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ ﺣﺴﺎﺳﯽ ؟
ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﭼﺎﺷﻨﯽ
ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ؛
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ
ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گﻮﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی ؟؟

شهدا شرمندگی هم دیگه فایده نداره
فقط حرف میزنیم…
کو عمل؟؟؟

شادی روح همشون صلوات

خواجه ای این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 27 آذر 1393 - 6:56 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

درود خدا به روان پاک شهیدان بویژه وحید عزیز که حقیقتا منحصر بفرد بود .همچنین سلام ویژه دارم خدمت مادر قهرمان این شهید وارسته.

قویدل این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 24 تیر 1401 - 3:47 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

حیف که شهدایی مانند وحید ضیایی هنوز اینقدر غریبند که من با اینکه اهل بافق هستم تا الان این شهید را نمی شناختم.ای کاش به عنوان کار فرهنگی، بنرهایی از عکس، زندگینامه و خصوصیات شهدای بافق تهیه می کردند و به صورت دوره ای در وایت برد های ورودی امامزاده عبدالله نصب می کردند تا همه مردم به خصوص جوانان، از این الگوه های ممتاز، در رفتار و گفتار تبعیت می کردند ‌

You cannot copy content of this page