ندبه های دلتنگی
اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ
اي عدل منتظر و اي حاضر ناظر، چشمها به تو دوخته شده ومنتظران حقيقت همچون شمعي تا صبح ظهور در غم هجرانت ميسوزند. چه سخت وگران است برمن اينكه ببينم همه خلق را و تو را نبينم .
هر آدينه كه ميرسد،دل بهانه تو را مي گيرد و ما لبها را با «ندبه» و «كميل» متبرك كرده و رو به درياي انتظار به انتظار طلوع آفتاب مينشينيم
اي ساقي فرج, چشمها آنقدر در فراق تو اشك ريخته و انتظار كشيده، دستها آنقدر طلب نوركرده وخالي مانده، دوشها آنقدرتازيانه سنگين اهانت را بر پيكره باورهاي ديني تحمل كرده كه دگر توان از كف داده. مولاي من كجا هستي كه دوستانت را عزت بخشي و دشمنانت را ذليل و خوار كني: « أَیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیاءِ، وَ مُذِلُ لْأَعْداءِ؟ »اي سايبان دلهاي سوخته و اي انتظار اشكهاي به هم دوخته، عاشقانت هر جمعه ديدگان خود را با اشك ميآرايند و دلشان را نذر تو ميكنند. هرصبح با مولايشان تجديد ميثاق ميكنند. كاروان دل را به غروب ميبرند، زبان را به ذكر فرج مشغول ميدارند و بر سجاده انتظار نشسته و انتظار بر دوش ميكشند، تا شايد دعايشان مستجاب شود و معشوق گوشه چشمي به آنها بنمايد.
اي تجديد كننده احكام تعطيل شده، و اي طلب كننده خون شهيد كربلا! كجا هستي؟
بيا و ديدگان را با ظهورت مزين كن و درياي محبت را بر دل مشتاقان جاري كن. اي چشمه عدالت، طولاني بودن انتظارت ما را به خطا كشانده است. اي كاش ميدانستم در كدامين سرزمين قرار داري ؟ « لَیْتَ شِعْرى أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوى ، بَلْ أَىُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرى، » اي بلنداي نيكي، دوست دارم هر آدينه كه ميرسد، ندبههاي زائرانت را دانه دانه در جام جمع كنم و از آن قلب سلیم بسازم و هنگام ظهورت باقلبي بلوري به استقبالت بيايم.
هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوباره حسرت و آه، انتظار، غروب، غريبي. دوباره زخم كهنه جدائيم عود ميكند. امانم را بريده است. خصمان دروني و بيروني، روحم را در زنجير غفلت به بند كشيدهاند. براي درمان دردم راه را به خطا رفتهام مرا درياب يا صاحب الزمان. اي تمام آرزوي من اي غائب غيبت نشين توان سخن گفتن را از دست دادهام. از اين غروب بيطلوع به ستوه آمدهام. اي مهربان به معصيت و ناسپاسيم اعتراف ميكنم. دستان نااميدم را كه در بند شيطان است، اميد بخش و افق فكرم را به سمت عرفان و معرفت جهت ده .اي با شكوه های هستي شيعه فرياد بيكسيهايم را بشنو. قلب شكستهام را درمان كن، اگر چه بارها عهدشكني كردهام، اگر چه در كلاس درست هميشه غائب بودهام، اگرچه پشت به اقيانوس محبتت كردهام، حال همچو برگ خزاني كه اسير زمستان سرد و تاريك شده، با دستان خالي و پشتي خميده در محضرت زانوي ادب خم كرده و به انتظار پاسخ در سكوتي مبهم به سر ميبرم تا اينكه جوابم را بدهي و باران رحمتت را بر قلب محزونم جاری نمایی ،بارالها: تو برطرف کننده غم و اندوه دلهایى، من از تو داد دل مى خواهم . اى خدا : ما بندگان حقیرت، مشتاق ظهور ولىّ توییم که او یاد آور تو و رسول توست.. به کوشش : اکبر خالقدادی
احسنت برآقای خالقدادی