سرعت كاه ،سرعت گيريا دست انداز
چند قدمي بيشترازاداره دورنشده بود كه ايستاد،افكارش پريشان بود شب گذشته اصلا نخوابيده بود مدتي بود كه خرج ودخلش همخواني نداشت،با وجود تورم سنگين درآمدهاچندان افزايشي نداشتند.
روزگذشته كه براي خريد به بازاررفته بود دوست مغازه دارش از درآمدهايش گفته بود.از ويلاي شمال وآپارتمان مجللي كه هفته گذشته درمشهد مقدس خريده است گفته بود دراين شهر هرقيمتي بفروشي نه كسي نظارتي ميكند ونه شكايتي.نهايت گرانفروشي ميتواندجريمه نقدي باشد .آنهم يك شبه جبران مي شود.گفته بود دراين شهراكثر موادسود صددرصدي دارند.
وهمين سخنان جرقه اي بود درذهنش تا به فكرتاسيس مغازه اي باشد.مغازه اي كه كمك خرجش باشد وبتواند خانواده اش را از حقوق كارمندي نجات دهد.حقوقي كه تا نيمه ماه هم نميرسد.
شروع به تحقيق كرد. سوپرماركت .ميوه فروشي وانواع فروشگاههاي لباس دراين شهر زياد بود.كارتوليدي هم ريسك بالايي دارد.ناگهان بياد مسافرت ماه گذشته اش افتاد.در كوپه قطار باجواني اشناشده بود كه بيكاربوداوقبلا در يك كارگاه جلوبندي سازي كارميكرد ولي بخاطرحقوق كم كارش رارهاكرده بود وبدليل نداشتن سرمايه نميتوانست كارگاهي براي خودش ايجاد كند.
فوري به سراغ همان جوان رفت وپس ازوعده پرداخت بموقع حقوق .كارگاهي كوچك ايجاد كرد.كارگاهي كه كارش سرويس وتعميرجلوبندي انواع خودروبود.كم كم دستش به دهانش مي رسيد.اگر ميتوانست ارباب رجوع بيشتري داشته باشد بطبع درآمدبيشتري نصيبش ميشد.
با رفقا مشورت كردوقرار شد درشورا پيشنهادخودش را مطرح كند.
صبح روز بعد اولين نفري بود كه وارداطاق كنفرانس شد.پس از يكي دوساعت تاخير شركت كنندگان ديگر هم آمدندومشكلات شهررا موردنقدو بررسي قرار دادند .هركسي پيشنهادي وراهكاري داشت اما بهترين پيشنهادي كه درجلسه مورد توافق اكثريت قرار گرفت پيشنهاد اوبود.قرار شدتعداد زيادي دست اندازدرخيابانهاي شهرايجادكنندوبراي اينكه مردم معترض نشوند نام آنرا سرعت كاه بگذارند.كاراين سرعت كاه ها خراب كردن جلوبندي .كمك فنر.فنر.وگاهي ايجاد تصادف بودكه نياز به صافكاري ونقاشي هم داشت.وبصورت توافقي قراربراين شد حاضرين درجلسه هركدام گوشه اي از كاررا متقبل شوند .يكي صافكاري كند وديگري نقاشي.يكي فنر وكمك فنر بفروشد ودوست ما زحمت تعويض آنرا بكشدوحتي جلوبندي هم تعمير كند.
عصركه براي سركشي به مغازه رفته بود تعدادزيادي خودرو جلوي مغازه اش صف كشيده بودند وهمين باعث شد چند نفر كارگرويك منشي هم براي كارگاهش استخدام كندوبفكر خريد يك كارگاه بزرگتر بيفتد.گاوصندوق بزرگي تهيه كرده ودستگاه كارتخوان تمام بانكهارا درمغازه اش نصب كرده بود تا همشهريان راحت باشندودعاگوي اووخانواده اش باشند اوكه مشكلاتشان را فوري حل مي كردقطعا مستحق دعاي خير هم بود.همينطور كه وارد مغازه اش ميشدصداي همسرش راشنيد كه اورابراي نماز صبح بيدار مي كرد.چند بار چشمانش را روي هم فشارداد تا شايد ادامه خوابش راببيند اما مگرهمسرش كوتاه مي آمد. بيدارشد وپس ازصرف صبحانه براي پيداكردن كاراز منزل بيرون زد.
محمدرضا رضايي بافقي
عین حقیقته واقعا