یوز و ما
نهم شهریور هر سال به دلیل کاری که ما بافقی ها کردیم و موجب بازشدن چشم ایران و جهان شدیم و توجه همگانی به گونه ای خاص از جانوران را جلب کردیم، روز ملی حمایت از یوزپلنگ نام گرفته است. در شهر ما در این روز در سال 1373 دو توله یوز کشته و یکی دیگر بنام ماریتا نجات پیدا کرد و به تهران برده شد و در ناز و نعمت قرار داده شد اما حوصله نکرد در میان زرق و برق دست ساخته بشری، زاد و ولد کند و بدون آنکه توله ی تقدیم طبیعت کند، در تنهایی جان سپرد.
این نکته قابل بحث است که این حادثه در زمانی در بافق اتفاق افتاد که هیچ کجا، هیچ اسمی از یوز نبود و کسی اطلاعاتی از این گونه جانوری نداشت و حتی حفاظت از محیط زیست، ارج و قربی نداشت. جالب اینجاست که پس از آن حادثه ی تلخ و با وجود آگاهی های فراوانی که در زمینه حفظ محیط زیست و جانوران داده شد، دهها مورد دیگر از اینگونه حوادث در کشور رخ داده و می دهد.
پرسش این نوشته این است که چرا در حفظ محیط زیست و زندگی مان، موفق نیستیم؟ چرا نتوانسته ایم حراست از جانوران را برای مردم در اولویت خواسته هایشان قرار دهیم؟
بدون مقدمه چینی عرض می کنم، چون انسان بجای باطبیعت بودن، می خواهد سوار طبیعت باشد. و این علاقه بشر به سواری گرفتن از طبیعت، موجب بیماری و نابودی محیط شده و خواهد شد. روزی را می بینم که همین یک زمین عزیز را نابود کرده و درمانده و حیران در پی راه چاره هستیم.
اگر اجازه بدهید، ببینیم در این بیست سالی که ما بافقی ها دو توله یوز را کشتیم، ایرانی ها، چه چیزهایی را نابود کرده اند.
ایرانی ها در این بیست سال، دریاچه ارومیه را به مرز خشکی و نمکزاری رسانده اند. حسرت آب به دل زاینده رود گذاشته و هامون را از نفس انداخته اند، بختکان و پریشان و گاو خونی را خشکانده اند. کارون و کرخه را محبوس سدهای عظیم کرده اند. جنگل ها را ویران و هر کجا هوایی و منظره ای داشته، راهی کشیده و ویلایی رویانده و از بس خوش اشتها هم هستیم زمین های مرغوب در جاهای دست نخورده و خوش آب و هوا را خورده ایم.
فقط اینقدر می توانم به شما بگویم که نفس ایران از وجود گرد و خاک و ریزگردها به شماره افتاده است. خشکسالی تا پشت درخانه هامان پیش روی کرده است. و آش آنقدر شور شده که مثلاً استان یزد ما، که دست کم چند هزار سال در تاریخ، لنگ لنگان خودش را به جلو کشیده بود و تمدنکی برای خودش دست و پا کرده بود، الان بدون واردات آب، فقط چند روز می تواند سرپا باشد و بس. و صدها مورد دیگر از خراش هایی که در این بیست سال گذشته، ایرانی ها بر گونه و تن طبیعت، کاشته و گذاشته اند که هر یک داغی بزرگتر از یوزکشی ما بافقی هاست.
ولی چرا اینگونه بی مهابا بر جان طبیعت افتاده ایم؟ و مگر راه دیگری هم داشته ایم؟
من بافق خودمان را مثال می زنم. بیست سال پیش اکثر ما بافقی ها خودرو شخصی نداشتیم. الان تقریباً همه ی ما ماشین داریم و روزانه هزاران لیتر بنزین می سوزیم و بجایش سرب به هوا می فرستیم. بیست سال پیش باغ های اطراف بافق، کشت و کار می شد و محصول داشت و الان همه تبدیل به خانه شده است. و …
تا انسان در دماغش، هوای بهره مندی بی حساب و کتاب از طبیعت و زندگی در رفاه است تا زمانی که بشر، دلش می خواهد سوار بر محیط طبیعی، آزادانه همه چیز را برای خودش فراهم آورد، طبیعت و جانوران دیگر، روی خوشی نخواهند دید.
الان و در نهم شهریور 94، هم یوزهای ما همچنان در حال انقراضند و هم زخم های عمیقی بر بدن طبیعت برجاست. فعلاً سرمست از سواری و در سودای بهره گیری بیشتر از امکانات زمینی، نعره کشان به پیش می تازیم و هیچ سخنی در دلمان اثری ندارد. تا بحال که مادر طبیعت با ما مدارا کرده و اجازه داده است این انسان لوس و ننر هر چه می خواهد بکند، اما باید ببینیم روزی که خشمش هویدا شود، چه بر سر ما خواهد آمد و سرنوشت ما چگونه خواهد شد؟
محمد علی پورفلاح بافقی
1sokhan.blogfa.com
چی می گی ممد علی!!!!نماینده ی شهر خودمان حضرت دکتر حجه الاسلام دخیل عباس زارع زاده مهریزی به مدیر کل محیط زیست فرمودند: اینهمه یوز و گ….ز (بر همان وزن) می کنین چیکار؟ جاده ی گزو رو بزار بسازن از دست نق ونوقهای این دهاتی ها خلاص شیم!!!!!!
می دونم بافق فردا نظرمو نمی زاده ولی توی سایت دیگری خواهم گذاشت