هزار آينه در بهت ناگهان مي سوخت
زمين در آتش بيداد ناكسان مي سوخت
كنار بتكده تصوير آسمان مي سوخت
نگاه ملتمس دختران زنده به گور
به حال مردم بي رحم آن زمان ميسوخت
نصيب عشق در آن ورطه روسياهي بود
ورق،ورق نفس گرم عاشقان ميسوخت
اگرنبود نگاه پر از سخاوت دوست
به يك اشاره دل هفت آسمان ميسوخت
در آن زمانه ي عسرت دميد خورشيدي
كه از تلألو نورش غبار جان مي سوخت
بسان قطره ي اشكي ز چشم شب مي ريخت
به نيمه هاي شب از درد دوستان مي سوخت
عجب نبود اگر بعد رفتنش يك عمر
زمين به سوگ غمش بود و آسمان مي سوخت
خدا به لهجه ي باران و گل سرود او را
شبي كه بتكده در بهت كافران مي سوخت
ميان كوچه ي دلتنگ غربتش ديدم
هزار آينه در بهت ناگهان مي سوخت
“زهرا شمس الديني قطرم”
بازدید: ۹۳