ما چگونه همراه شدیم (قسمت چهارم)
مردم روی ریل ایستگاه راه آهن نشسته و تجمع کرده بودند . وضعیت مناسب نبود. یگان ویژه مردم را می ترساند.در آن شب وحشتناک مردم و خانه هایشان و همچنین وسایل نقلیه مردم به خصوص اهالی قلعه هم آسیب شدید دیده بود .
صبح شده بود.کاراز دستشان در رفته بود. خبر دادند اعضا شورای تامین استان درمحل فرمانداری قراره تشکیل جلسه بدهند – دم در اتاق فرماندار سردار را دیدم در را باز کرد رو به شخص خاصی و در حضور افراد دیگر، نیم نگاهی به بنده انداخت و تاکید کرد همین را می خواستی ؟! حالا خودت برو جمعش کن – فهمیدم وضعیت خیلی خرابه و دارند دنبال مقصر می گردند تا روی سرش خراب کنند با این حال توجهی نکردم ( واقعا دنبال حل موضوع بودم و اصلا برایم مهم نبود چه اتفاقی به سرم میاید ) با سردار صحبت کردم و شرح ماوقع را برایش توضیح دادم .
بعد از جلسه شورای تامین (یکی از مشاوران استاندار) چندین نفر از فعالین اجتماعی را خواست دو سه نفر از مسولین نظامی و اطلاعاتی هم بودند –طلب کارانه شروع به صحبت کرد واقعا جلسه پر تنشی بود. فریاد می زد – من بلندتر داد می زدم – دست روی میز می زد من محکمتر ( بعدا دوستان می گفتند تا حالا چنین عصبانیتی ازت ندیده بودیم و ظاهراً کنترلم را از دست داده بودم )- درنهایت درخواستمان را سوال کرد ؟! من گفتم رفتن مدیرعامل غیر بومی و برگشتن مدیرعامل بومی، شرطی برای مسئولان و فعالین اجتماعی گذاشت – که ظرف ساعتهای آینده تجمع مردم در راه آهن تمام شود. تا درخواستتان بررسی شود همه قبول کردند – من هم پیشنهاد کردم به یگان ویژه توصیه کند مردم را جریح تر نکند و فرصتی به مسئولان بافق و فعالین اجتماعی بدهد تا قضیه جمع بشود که مورد موافقت قرار گرفت.
– با بچه ها آمدیم راه اهن – رفتم با فرمانده نیروها یگان ویژه صحبت کردم در بین تجمع مردم بودیم .تا امدم صحبت کنم. یگان ویژه حمله کرد و مردم متفرق شدند.
دیگر کاری نمی شد انجام داد.در اوج نگرانی و دلهره رفتیم خدمت امام جمعه ، دفتر امام جمعه شلوغ بود گفتم حضرت آقا اینا بد عمل می کنند. به ما میگن بروید مردم را به آرامش دعوت کنید .بعد خودشون با مردم درگیر می شوند – پسری بود بنام کریمی گفت یزدانی خدا تو را رسوند . این اقا ( یکی از مسولین استانداری داشت برعکس به آقا گزارش می داد) .
دوباره در حضور آقا به قصد کمک هماهنگ شدیم. ظهر شده بود و بچه ها صلاح نمی دانستند دوباره برویم – می گفتند مردم عصبانی و زخم خورده هستند – احتمال هر اتفاقی وجود دارد. توکل به خدا کردم– شروع کردیم صحبت کردن ابتدا قبول نمی کردند نیم ساعتی صحبت کردیم بالاخره قانع شدند و بهم اعتماد کردند –تجمع مردم درراه اهن تمام شد و جمعیت متفرق گردید.
برگشتم منزل خیلی اضطراب داشتم- صبح روز بعد که تلفنم زنگ خورد. رئیس اداره … گفت همین الان بیا فرمانداری جلسه مهم داریم .دلم پر از اشوب بود – به دوستان گفتم : من را بگذارید فرمانداری و یکی از دوستان پیشنهاد همراهی داد، قبول نکردم – گفتم به بچه اطلاع بده – درب اتاق فرمانداری را که باز کردم: گفتم جلسه کجاست گفت چه جلسه ای همه چیز را فهمیدم از پشت پنجره دیدم سه تا جوون خوش تیپ دارن میان بالا – اقای یزدانی گفتم: بله، هدایت شدم به پشت فرمانداری -دستبند،چشم بند و سوار ماشینم کردند- بعدش جوونی بنام مجید و بعدش هم مهندس حسن تشکری امد حرکتمان دادند سمت یزد مهندس حسن مرتب ذکر میگفت موقع پیاده شدن از ماشین صدای کلفتی گفت یزدانی امدی خوش امدی ( دعا می کنم دیدن و شنیدن چنین لحظه ای نصیب گرگ بیابون هم نشه ) – حدود 30-40 نفر از بچه های بافق هم بودند – تو سلول به حسن گفتم اگر شب مردم از ماها پیشتیبانی کنند آزادمون می کنند وگرنه 20 سال باید بریم اب خنک .
به نظرم بودن مجید از موهبت های خداوند بود – انقدر بذله گویی و شیرین کاری می کرد سختی و فشار را برایمان کمتر کرده بود – شب که بردنم بازجویی بازم خواسته هایم را تکرار کردم و از حق مردم بافق و توهین هایی که بهش شده بود گفتم – صبح چشم بند و دستبند زدند و سوار ماشین کردند . چشمم را که باز کردند در یک خانه قدیمی بودیم شروع به صحبت کرد که این خواسته ای که داری تو این دولت عملی نمیشه و …. بحث دکتر شد گفتم عالیست ولی قبول نمیکنه چون قبلا باهاش صحبت کرده بودیم – گفت الان با شرایط موجود به ایشان تکلیف می شود – منم قبول کردم – حرکت کردم سمت بافق تلفنم را بهم دادند – زنگ بچه ها زدم – خبرم دادند دوستان به همراه مردم با تجمع گسترده در مسجد جامع برای ازادی تمامی جوانان کاری کرده بودند کارستان ( البته نباید از سخنرانی تاریخی صباغیان در مسجد جامع غافل شد که وقتی مردم علی استادر شعار می دادند می گفت استاندار بشنو…) و نیز خاطرمه همسرم که اصالتاً یزدی می باشد وقتی این اتحاد و همدلی و انسجام مردم بافق را دیده بود برای ازادی من، می گفت من افتخار می کنم که بافقی هستی .
رسیدم بافق با دوستان جلسه گرفتم و بعدش رفتیم خدمت امام جمعه و ایشان هم تایید کرد که فردا حکم دکتر می اید مقرر شد مردم بیایند مسجد جامع و بعد از نماز مغرب و عشا من با مردم صحبت کنم و امام جمعه هم تایید کند – همین اتفاق افتاد و مردم و کارگران رفتند اما شروع به کار در معدن را منوط کردند مراسم تودیع و معارفه . نصف شب بود خبر دادند که کوماتسوها درب معدن باید جمع بشه تا فردا مراسم تودیع و معارفه انجام بشه
ادامه دارد
عباس یزدانی
اینجا نباید ازنقش فرمانده نیروی انتظامی بافق در آن زمان غافل شد. که طرف مردم را گرفت و همچنین همه خرابیها را روی سر فرمانده دگان ویژه استان خراب کردند و وی برکنار شد.