دیده شود، دیده شود
“ممل” داشت تو کوچه راه می رفت و قری تو کمر می داد، گاهی هم با خودش می گفت: ” باید دیده شود” گاهی هم بشکون می زد و نیشش تا بناگوشش باز می شد! خلاصه تماشایی شده بود! بچه های همسایه هم دنبالش راه افتاده بودند و می خوندند: ” مملی بگو دیده شود،…..