4 خرداد 1398
یک دیدگاه
قنوت پایان
پاک و بی ادعا قدم می زد، شب به شب کوچه های عصیان را در شب شهر مرده می پاشید،بانکاهش شکوه ایمان را در قدم های سبز او هر شب، کوفه رنگ بهشت با خود داشت در دیاری پر از ریا آورد، با خودش نغمه های باران را بازهم در شبی پراز تزویر، دست ها…..