19 مرداد 1397
یک دیدگاه
روزهای سیاه/ قسمت آخر
درست یادم نمیاد چندتا قرص خوردم و کی بیهوش شدم، ولی بعدها فهمیدم با گریه های بی امان پارسا همسایه ها متوجه شدندو من و به بیمارستان رسوندن. با صدای پارسا از خواب عمیق بعد از خودکشی بیدار شدم. مادرم با یک تسبیح سفید بالای سرم صلوات میفرستاد، اشک شادی در چشمانش حلقه زده بود…..