جوانک و فرهنگ باشی

دسته: عمومی , مقالات
یک دیدگاه
یکشنبه - 14 مهر 1398

دور از تموم جمله ها و حرفای تکراری و کلیشه ای،اومدم تا دو کلوم حرف بزنیم؛حالا حساب یا نا حسابش با شما…

چند روزیه که یه موضوعی هی داره تو مُخم جولون میده ولی نمیدونستم که چطوری باید به زبون بیارمش.میدونید؟ من همیشه با شروع کردن مشکل داشتم،اصلا بلد نیستم یچیزی رو درست شروع کنم،همین الانم که میخوام بنویسم نمیدونم از کجا باید شروعش کنم.
فکر کنم بد نباشه با این شعر از فردوسی شروع کنم که:

هنر خوار شد،جادویی ارجمند
نهان راستی،آشکارا گزند

راستش هر روز که میگذره بیشتر دارم به درست بودن این بیت شعر ایمان میارم.
از اون طرف هرچی فکر میکنم نمیفهمم که منظور سعدی ( علیه الرحمه ) چی بوده که گفته:

هنرمند هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند.

نمیدونم چرا این جمله سعدی بیشتر شبیه افسانه های قدیمیه،شاید واسه همینه که باورش برام سخت شده.

هنر،هنرمند،فرهنگ.
اینا کی هستن؟ چی هستن؟چی از جون ما میخوان؟توی این دنیایی که همه چی مجازیه دنبال چه چیز حقیقی میگردند؟
مگه نفهمیدند تو این دنیا هیچ چیز واقعی تر از هیچ چیز نیست؟؟؟؟!!!
میگم شما هم قبول دارید که بد شروع کردم!نه؟

پس بزارید یه داستان قدیمی براتون تعریف کنم فکر کنم این بد نباشه:
نقل است که در زمان های خیلی دور،پشت کوه های بلند،پشت دریاها،پشت جنگلها و…(اقا اصلا تو این جهان نبوده) جوانکی پرشور و پر تب وتاب زندگی میکرد.جوانک همه روز فکرش این بود و همه شب سخنش که بداند پرسشی که در بندهای آغازین این نوشته مطرح گردید،پاسخش چیست؛آیا هنر خوار شده است یا همچنان بر صدر مینشیند و قدر میبیند!!؟
وی در پی یافتن پاسخ این سوال دست از طلب نداشتندی تا کام او برآید و از هر رهگذری که میدیدش پاسخ این پرسش را جویا میشد ، اما دریغ از یک جواب درست‌وحسابی.
روزی جوانک به مردی رسید و پرسشش را پاسخ خواست و مرد چون که جوانک را مشتاق بدید وی را گفت : فلان روز و فلان ساعت به پیش فرهنگ باشی برو ،بی شک پاسخِ پرسشت نزد اوست.
چون که آن روز فرا رسید جوانک از شدت شوق سر و دستار نمیدانست که کدام اندازد.پس عزم را جذب،گیوه به پا و شال و‌ کلاه کرده نزد فرهنگ باشی رفت.
جوانک فرهنگ باشی را سلام گفت و سپس پرسش خود را بدینگونه عنوان نمود:
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس…
(ببخشید اشتباهی شد)
پرسش خود را بدینگونه عنوان نمود:
پرسشی دارم از شما فرهنگ باشی چون شنیده ام که شما در فرهنگ به بالاترین درجه رسیده اید ،آن هم این است که میان نظر حکیم فردوسی که میفرماید:هنر خوار شد جاویی ارجمند، و نظر سعدی(علیه رحمه) که میفرماید:هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده و هنرمند هرجا رود قدربیند و بر صدر نشیند ، کدام را تایید میکنید؟؟!!
(سکوتی سنگین همه جا را فرا میگیرد)
ناگهان حکیم باشی از چرت خویش پریدندی و با نگاهی جوانک را برانداز کردندی و با لحنی دوستانه میگوید: جوانک! مُخت تاب برداشتندی؟ هنر چیست؟ هنرمند کیست؟جای این خزعبلات برو و به فکر روزمره ات باش برو کار میکن مگو چیست هنر،سری را هم که درد نمیکند دستمال مبند و کمتر به دنبال حواشی برو برو جوانک بگذار چرتمان را بزنیم برو خداوند روزی ات را جای دیگری حواله کند برو…
(سکوت)
جوانک هاج و واج از پاسخ فرهنگ باشی به این نتیجه رسید که : هنرخوار شده است و بی هنران قدر دیده و بر صدر نشسته اند.
(جوانک پس از آزمودن بخت خویش در اینجا گیوه ها را بغل زد و بیرون کشید از این ورطه رخت خویش به امید آنکه جایی پیدا کند که هنر بر صدر نشسته باشد.)

محسن شریعتی بافقی(آوان)


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۳۱۵
برچسب ها:
دیدگاه ها
فتاحی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 21 مهر 1398 - 1:30 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

درود بر دکتر شریعتی و کلام نافذتان

You cannot copy content of this page