دلم به حال کوه سوخت ، دلم به حال مظلومیت بافق گرفت
عاشق سکوت کوهستانم گاهی که دلتنگ می شوم کوله ام را برمی دارم و کوه را در می یابم آرام آرام بالا می روم تا شاید به قله که رسیدم این پایین و دغدغه هایش را فراموش کنم.
کوه دوست مهربانی است هر چه بالاتر می روی رهاتر و رهاتر از همیشه حس خوب پرواز در روح و روانت زنده می شود.
امروز یکی از روزهایی بود که برای فرار از تمام خستگی ها وتشویش ها هوای کوه به سرم زد. اول صبح به شوق کوهستان حرکت کردم دلم می خواست در دامنه اش نفسی تازه کنم و ساعاتی را بی خیال بیماری مرموز این ایام بگذرانم.
در ابتدا قصد رفتن به بیشه در را داشتم که در مسیر تصمیم عوض شد و وارد جاده ی خاکی بعد از پل سنگ آهن شدم.
مسافتی طولانی نبود خیلی زود به مقصد رسیدم
هوای عالی کوهستان آدم را از خود بیخود می کرد گلهای کوچک زرد رنگی که پیام آور بهار بودند از دور در دست نسیم می رقصیدند و منظره ای زیبا را به رخ بیننده می کشیدند
آنجا معدن سنگی بود که تصور می کردم به دلیل عدم پرداخت عوارض تعطیل شده است
اما چند قدمی بیشتر نرفته بودم که با کمال تعجب دیدم معدن در حال بهره برداریست و نگهبانی عصبانی آمد و کلی دعوا راه انداخت که به چه حقی وارد محدوده ی ما شدید؟
نمی خواستم حال خودم را خراب کنم اعتراضی نکردم و به سمت کوههای آن طرف تر حرکت کردم.
من رفتم، اما دنیایی شک و شبهه به جانم افتاد!!!!
این کوه خواران چه کسانی هستند؟
چطور به خودشان اجازه می دهند اکوسیستم بافق را تهدید کنند؟
آیا اداره منابع طبیعی نقشی ندارد؟
محیط زیست چطور؟
شورای شهر؟؟؟؟
فرمانداری؟؟؟؟؟
ووووووو
هزار تا سوال ذهنم را درگیر کرده بود با خودم فکر کردم نکند خبر ندارند ؟از شما چه پنهان لحظه ای به این حماقت خودم خندیدم
چطور ممکن است بی خبر باشند وقتی که آمار دیش های ماهواره ها را دارند و خوب می دانند در جیب چپ شلوار مشت رجب نیم مثقال شیره پنهان شده است
مگر می شود بی خبر باشند؟
همان ها که مدعی هستند
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
چطور می شود بی اطلاع باشند؟
افکار مغشوشم را جمع کردم و با یک فعال آگاه تماس گرفتم و درباره عوارض معدن سوال کردم که شوربختانه فرمودند یک ریال هم پرداخت نمی شود!!!!!
نگاهم روی کوههای بریده قفل شد احساس کردم مجسمه های زیبای خدا را تکه پاره کرده و هر تکه را به گوشه ای انداخته اند .
دلم به حال کوه سوخت ، دلم به حال مظلومیت بافق گرفت.
مگر چه دستهایی پشت صحنه است که کوه را می برند و می خورند و کسی چیزی نمی گوید؟
یاد این ضرب المثل قدیمی افتادم که می گوید:
کدخدا را ببین ، ده را بچاپ
کدام کدخدا را در شهر ما دیده اند که اینگونه غارت می کنند؟
دستهای چه کسی یا کسانی با حضرات در یک کاسه هست؟
معادنمان که به تاراج رفت، کوههایمان را هم ببرند در آینده فرزندان ما می مانند و چند درخت خرما و شاید مشتی ریگ روان!!!
رفتم دردهایم را در کنار کوه زمین بگذارم و برگردم که کوله بارم سنگین تر شد
سنگین از بی خبری مردم، غمگین از بی تفاوتی مسئولین، اندوهگین از بی توجهی رسانه ها،
افسرده تر از صبح برگشتم و تازه یادم افتاد که چگونه نگهبان غیربومی صدایش را بالا بردو به من گفت: خوشت می آید کسی بدون اجازه وارد خانه ات شود؟
تو امروز بدون اجازه وارد ملک ما شدی
کوه ملک آنها شده بود و طبیعت شهرم منزلشان
و من حقی برای نفس کشیدن در آنجا نداشتم!!!!!!!
اختر عبداللهی
تخریب کوه و تخریب محیط زیست دل هر انسانی را به درد میاورد ای کاش میشد جلو این همه تخریب و بهربرداری از کوه ها را گرفت
با خانم عبدالهی هم عقیده ام