من و تختخواب دیگران / مرگ

دسته: فرهنگی، هنری، مذهبی , مقالات
بدون دیدگاه
دوشنبه - 14 آبان 1403

کتاب تختخواب دیگران نوشته ی آیدا مرادی آهنی از معدود کتاب هایی است که در نهایت دقت و تمرکز خوانده ام و در واقع آن را مزه مزه کرده ام.

خواندنش زمان زیادی از من گرفت چون که نمی خواستم تمام شود درست مثل شکلات خوشمزه ای که در دهانت نگه می داری تا کم کم طعم دلپذیرش بر کامت بنشیند و این مزه مزه کردن نزدیک به دوسال طول کشید.

وقتی برای بار دوم آمدم سراغ کتاب هرگز فکر نمی کردم با وجود این همه دقت در مطالعه، مطلبی از کتاب را جا انداخته باشم درست در اولین صفحه از کتاب به عکسی از دست نوشته های داستایوفسکی برخوردم و در عنوان اولین نوشتار، کلمه ی ” کارامازوف ” را دیدم.

راستش را بخواهید مدتی می شود هر بار از روبروی کتابخانه ام رد می شوم و چشمم به دو جلدی “برادران کارامازوف ” می افتاد، دلم می خواهد روزی بروم سراغ شان و آن ها را از غربت در آورم ولی این فکر که برادران کارامازوف یک سفرنامه ست من را از تصمیمم باز می دارد .

نمی دانم فکر سفرنامه از کجا به ذهنم چسبیده ، شاید شباهت اسم آن با “سفرنامه برادران امیدوار ” مرا دچار یک جور خطای شناختی کرده است مثل خیلی از خطاهای شناختی که در زندگی دچارش هستیم . از فلانی خوشمان نمی آید چون شبیه فلان کس است .

نوشته های آیدا مرادی سبک وسیاقی این چنین دارد وقتی به کلمه ای در نوشته اش بر می خوری باید با دقت به دنبال رد پایی از آن کلمه بگردی تا تو را برساند به مفهومی که می خواهد .

آیدا مرادی آهنی آن طور که من فهمیدم عاشق سفر است و عاشق ادبیات است و عاشق سینما ستگاهی آن قدر این سه گانه را در هم می تند که باز کردن مفهومش برای من که سواد آن چنانی ندارم بسیار سخت می شودحالا هم باید بگردم و رد پای داستایوفسکی را در بخش آغازین کتاب پیدا کنم.

آیدا مرادی از خیالات و افکاری که درست بالای سر قبر پدر بزرگش به سراغش می آید حرف می زند و از یک گمراهی شیرین که ذهن را درگیر می کند :
تجلی مرگ و پذیرش آن را در بوسه ی آلیوشا بر برادرش می بیند بی آن که پیرمرد داستایوفسکی خوانده باشد وقتی در گوگل جستجو می کنم و درباره ی برادران کارامازوف می خوانم، می فهمم که وقتش رسیده کتاب ها را از طبقه ی دوم پایین آورم و مثل دستورِ کارِ لازم الاجرا روی میز بگذارم.

نویسنده در ادامه می گوید : هم مرگ پدر بزرگم و هم آن خاطره ی دور ، هر دو را می خواستم فراموش کن ولی یکی جلوی چشمم بود و دیگری در آپارات خیالم پخش می شد . بیخود نبود که خانم” استر گری وود”، آن عصیانگر معصوم، بعد از شوک های الکتریکی که بنا بود تابستانی دم کرده را از خاطرش بشویند نوشت :
“شاید فراموشی مثل یک برف مهربان همه چیز را کرخت کند و بپوشاند . ولی آن ها جزئی از من بودند .

آن ها منظره های من بودند ”
در پاورقی به دنبال توضیح شماره ی یک می گردم :
استر گرین وود شخصیت اصلی و راوی رمان” حباب شیشه “نوشته ی سیلویا پلات است که بعد از یک بحران عصبی در آسایشگاه بستری می شود و تحت مداوا با شوک الکتریکی قرار می گیرد.

دوباره می روم سراغ اینترنت و کمی درباره سیلویا پلات می خوانم و کمی درباره ی رمانش این رفت و برگشت ها ، منظورم به کتاب و اینترنت است، هم وقت زیادی از من می گیرد و هم برای من که زود تمرکزم به هم می ریزد، رشته ی کلام را پاره می کند، این است که مجبورم برگردم و دوباره مطلب را از سر بگیرم ولی نمی دانم چرا کلمه ی مرگ و تجلی آن دست از سرم بر نمی دارد و به کلی تمرکزم را به هم می ریزد .

بی خیال تختخواب دیگران می شوم و به بستر ذهنم بر می گردم این جا نه کتاب آیدا مرادی ست نه رمان سیلویا پلات ، نه بوسه ی آلیوشا بر برادرش.

این جا نوشته ی من است . بگذار من هم از تجلی مرگ و پذیرش آن بگویم :مرگ برای من خودش را در مردن مردم یا اقوام دور یا حتی نزدیک متجلی نکرد . مرگ به تمام معنا و با همه ی وجود خودش را به تک تک سلول های روح و جسم من چسباند، درست وقتی که نه سال بیشتر نداشتم در غروبی غم انگیز، ایستاده بر آستانه ی در، تابوت پدر را بر دوش مردمان نظاره می کردم به قول استر گرین وود آن صحنه منظره ی من شد برای ابد وقتی مرگ از کودکی منظره ی تو شود تنها حسنش این است که مرگ دیگران برایت درد و رنج زیادی نمی آورد.

و دنیا خیلی زود مفهوم “مرگ ” را برای من متجلی کرد، درست زمانی که آسوده در ساحل امنش به تفریح مشغول بودیم. دنیا مثل دریاست در غفلتی شیرین زیر پایت را خالی می کند .

به قول آیدا مرادی :
دریا حتی در آبی آرامش نیز یک سیاهیِ نافرمان است و در همان مسالمتِ آفتابی اش خوف ساکت و ناشناخته ای دارد و اغلب هم در همین روزهای آفتابی مهمانانش را می کشد، مسافرانی را که شیفته ی زیبایی و رام سکونش به آب می زنند.

نویسنده : اعظم زعیمیان


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۶۸
برچسب ها:

You cannot copy content of this page