یک راه نرفته
این متن را تقدیم می کنم به سرکار خانم آقایی – مدیریت محترم کتابخانه های بافق –و همه ی کتابداران ارجمند
و دوست داشتنی شهرم که بی حضور ارزشمندشان هیج یک از اتفاقات که همه ی ما در سال های اخیر در
کتابخانه های شهرمان شاهدش هستیم رخ نمی داد و تقدیم می کنم به دوست عزیزم، همراه همیشگی
جلسات کتاب سرکارخانم ” مهدیه ی پور امینی”
یک راه نرفته
“خسته ام از این تصاویر غریب، خواهم که نباشم از بهرخودم و این کافی ست ” ارسنی تارکوفسکی
هیاهوی شهر زنگی در گوشم می اندازد. آمد و شد آدم ها و ماشین ها که معلوم نیست در پی کدام گمشده به
این سو و آن سو می روند چشمانم را خسته می کند .
گریزان از این همه، به سکوت خانه پناه می آورم ولی هنوز لباس خستگی از تن نکنده خودم را می سپارم به
گوشی همراهم
همراهم مرا می کشاند به هزار تویی که هر لحظه اش صدها تصویر را جلوی دیدگانم می گذارد و می اندازم در
رقابتی بی پایان که امانم را می برد
هزار راه نرفته را نشانم می دهد که هیچ یک به مقصد نمی رساندم
بوق تبلیغاتش که مجابم می کند کالایشان را بخرم گوشم را کر می کند و
تصاویر غریب و گفتگوهای بی امان چاکراهای ذهنم را می بندد
این تسلسل باطل، مرا سرخورده می کند و سرخوردگی افسردگی برایم به ارمغان می آورد
دوباره به شهر بر می گردم تا میان جمعیت خودم را گم کنم و در غوغای مردمان ، شکوه های ذهنم را نشنوم
این پرسه زدن ها مرا می رساند به آرمان شهری که از هیاهوی شهر فرسنگ ها فاصله دارد
سکوتی لذت بخش بر فضایش حاکم است و مردمانش اندیشمندان خاموشند
به من می گویند :
“این جا باید لب فرو بندم تا خاموشان به سخن در آیند. از ذهنم بیرون بیایم تا اندیشه ها بر جانم نشینند.”
رخت خودخواهی از تن می کنم و خودم را می سپارم به دریای بی کرانش تا مرا ببرد و در عمق اندیشه و
احساس غرق کند تا دیگر اثری از “من ” باقی نماند
این جا در آرمان شهرِ دوست داشتنی، نقشه هایی برای گم شدن پیدا می کنم
با پاهایی عریان در ریگ روان قدم می گذارم و تا مرز جنون پیش می روم
با مردمان شهر طاعون زده هم کلام می شوم و مردی در گوشم اعترافاتش را زمزمه می کند .
این جا با زنان روسپی هم زبان می شوم و عاشقی های بی عشق را از سر می گذرانم و با زنی دلشکسته تا
شهرهای دور فرار می کنم
با بیگانه ای که داغیِ هوا به قتل می کشاندش هم ذات پنداری می کنم
با مردی در تبعید ابدی ملاقات می کنم و عاشقانه های آرامش مرا از خود بی خود می کند
شب در شهر پرسه می زنم و شبانه جنازه ی زنی را تا زادگاهش همراهی می کنم
کسی سفر نامه اش به اروپا را برایم می خواند و به رفتن تشویقم می کند
در خیابان چرینگ کراس قدم می زنم و در کتابفروشی مارکس آشنایی در گوشم می گوید :
زنان کتابخوان خطرناکند
درگورستان پراگ به این حقیقت می رسم که :
زندگی جای دیگری است
سیاحت شرق را از سر می گیرم و از مرد مشرقی فلسفه ی زندگی را می آموزم .
به دور از خشم وهیاهو، شعر شاعران را می فهمم و لطافت احساس شان مرا مسحور می کند
باز می گردم از سفر ، شادمانه به آرامش رسیده ام و توشه ام حقیقتی بزرگ است که دریافته ام :
“موضوع دنیا جدی نیست و اگر نخواهم که اسیرش شوم هیچ دردی مرا نمی کشد ”
کتابخانه های شهرم، آرمان شهری که دوستش می دارم و هرگز ترکش نخواهم گفت
نویسنده : اعظم زعیمیان
اسامی کتاب هایی که خوانده ام و از نامشان در متن استفاده کردم:
۱_ از ذهنت بیرون بیا وزندگی کن نویسنده : استیون سی هیز
۲_نقشه هایی برای گم شدن نویسنده :ربکا سولنیت
۳_ریگ روان نویسنده : استیو تولتز
۴_طاعون نویسنده : آلبر کامو
۵-یاد داشت های زیر زمینی نویسنده : فئودور داستایوفسکی
۶_عاشقی های بی عشق نویسنده : پیر اندللو
۷_هیچ کس هرگز گم نمی شود نویسنده : کاترین لیسی
۸_بیگانه نویسنده : آلبر کامو
۹_مردی در تبعید ابدی نویسنده : نادر ابراهیمی
۱۰_ عاشقانه های آرام نویسنده : نادر ابراهیمی
۱۱-شب در شهر نویسنده : آیدا مرادی آهنی
۱۲_گور به گور نویسنده : ویلیام فاکنر
۱۳_سفرنامه ی اروپا نویسنده : فئودور داستایوفسکی
۱۴_خیابان چرینگ کراس نویسنده: هلین هانف
۱۵_زنان کتابخوان خطرناکند نویسنده : اشتفان بولمان
۱۶_ گورستان پراگ نویسنده: امبرتو اکو
۱۷ زندگی جای دیگری ست نویسنده : میلان کوندرا
۱۸_سیاحت شرق نویسنده : آیت الله قوچانی
۱۹_خشم وهیاهو نویسنده : ویلیام فاکنر
۲۰_ شادمانه آرام گرفتن نویسنده :نویسندگان موسسه ی مدرسه زندگی
۲۱_ موضوع جدی نیست نویسنده : پیر اندللو
۲۲_نمی خواهم اسیر شوم نویسنده : حجه الاسلام سید عباس حسینی
۲۳_درد کسی را نمی کشد نویسنده: جاناتان فرنزن
۲۴_ باز شهری که دوست می داشتم نویسنده : نادر ابراهیمی
۲۵_هرگز ترکم نکن نویسنده : کازوئو ایشی گورو