نقدی بر مطلب«نمک خوردیم نمکدان نشکنیم»
جناب اقای ابراهیمی عزیز
همیشه از تراوش قلم و غیرت ادبی شما به وجد می آمدم ولی این بار ناچارم نیش انتقاد تند وتیز و بعض کلمات زننده شما را جا خالی داده تا زخمیم نکند چرا که شاید یکی از آن مصادیق شما باشم!!!
شعری که زبانزد آدم وعالم است چونان وحی نازل شده بر شاعری شیوا سخن از حرمت برخوردار است ونسبت دادن به “” شاعر بیکار؟؟؟”” سخن زننده و اسائه ادب است نازنین؟چرا چنین؟همانگونه که قلم شما هم حرمت دارد.
بنده هم از بافق هجرت و در شهر دیگری ساکنم ولی فکر می کنید بدم می آید در شهرم بودم؟یا خود را گم کرده ام؟خدا را شکر نگاشته های کوچکم سر درونی را بازگو و رسوای دوستانم نموده است به نظر شما علت چیست؟
یاد شعر مرحوم وحشی بافقی افتادم که پس از یادگیریها و دانش آموزی ها در کاشان و یزد و کرمان و….به زادگاهش باز میگردد.ده ماه یعنی ۳۰۰ روز در خانه اش هوای زادگاه را تنفس می کند ولی بجای اکسیژن از دود نامردمی و تنهایی و بی زبانی که چونان سلول انفرادی آزارش می دهد بافق را ترک و جلای وطن می کند.اگرچهفقط از بی هم زبانی می نالد وبس:
بدان ده مجاور شدم ده ماه
نپرسید حالم نه دشمن نه دوست!!!
بیاد داشته باشیم ۳۰۰ سال بعد یکی از نوادگان او هم بنام مرحوم وکیلی متخلص به ناجی سالهای سال بین این مردم آمد وشد ونشست وبرخاست می نمود ولی نه او به کسی کاری داشت ونه کسی به او کاری؟؟؟؟در حالی که غزلیاتی که از آن مرحوم بجا مانده از غنی ترین غزلیات به سبک خراسانی است و اگر مردم انموقع بافق او را احترام وتکریم در خور می نمودند به این راحتی او را از صحنه تاریخ بافق از دست نمی دادیم؟؟
جناب ابراهیمی بگذارید مثال عینی تری بزنم تا آخر خط را بخوانید :
در انجمن شعر وادب یاس در بافق حدود ۳۰ نفر از شعرای معاصر بافقی (فقط آقایان)عضو بودند و متناوبا در جلسات شعر خوانی آن شرکت می کردند.در ختم یکی از اعضای انجمن دو تن از تمام این عزیزان شرکت نمودند!!!بماند که چندین سال قبل که بنده بافق بودم و دوستان شاعر احترامی برایم قیل بودند و همه این دوستان مرتبا در جلسات حضور داشتند در مجلس فوت مادر اینجانب هم سه نفرشان آمدند!!!
بگذریم بنده با تمام نامهربانی ها هیچ وقت از بافق غافل نبوده ونیستم ودر بزرگترین سامانه های تاریخی وادبی اینترنتی کشور هم با پسوند بافقی و با افتخار تمام حضور دارم و پی همه عوارضش را هم به تن مالیده ام ولی مد نظرتان باشد که همه چنین آستانه تحملی ندارند و همه از روی بی تعصبی به شهرشان یا کم اهمیتی به زادگاهشان از بافق نرفته یا جایی غیر آنرا وطن قرار داده اند.
“”مردانه بودن”” همیشه در آنجا ماندن نیست نازنین این چنین کلمات زشت وزننده ای را برای دوستانی که خارج از بافق بوده و به غیر از بنده افتخار آفرین گوشه گوشه ایرانند نسیم خوشایندی در پی ندارد.
آنان که مانده اند چه کرده اند؟چند نفرشان به بافق و مردم شریفش مردی کردند؟یادتان باشدآنهایی که در بافقند و در چادرملو و چاه گز و آریز و دی نوزده وگمرک و فولاد نامردی کردند هنوز هم در بافقند آیاچشمانتان آنها را ندید یا چشمانتان را بسته اید؟آنها که تکه های بزرگی از بافق عزیز ازجمله زادگاه پر افتخار شما را برای مانده دو روزه بر صندلی زپرتی مدیریت به بیگانگان بخشیدند و نامشان را تاریخ بافق به خیانت جاودانه ساختند مگر ساکن خارج بافقند؟؟؟
گاهی باید دید افق را در مطلبی که می نویسیم فراتراز فراتر نگاه داریم تا خلط مطلب نکنیم.
واما در آخر از آنچه تاکنون نوشته اید و خوانده ام به غیرت بی مثال شما در بافق؛ به حمیت غرورآفرینتان در بافق؛به تاوک شرف و آزاد مردانگی شما وبه قلم سحر انگیز تان در زدودن تبعیضها و نابرابریهای اجتماعی ورسوا نمودن خائنین به مردم بافق هزاران وهزارن درود می فرستم و بدان مباهات می کنم.
با احترم -سید محمد میرسلیمانی بافقی
سلام استاد عزیز جناب آقای میر سلیمانی بافقی حقیر بی نهایت سپاسگزارم که به قلم اینجانب حرمت گذاشتید و بنده با این دیدگاه وارد گود شدم که به قول دکتر شریعتی : همیشه سپاسگزار منتقدینم هستم چون منتقدین منصف مثل شما باعث رشد علمی و معنوی افراد می شود هرچند در پاراگراف آخری پیشاپیش از کسانیکه شاید مصادیق نوشته های باشم بدین مضمون عذر خواهی نمودم اینک که کالای ناچیز خود را به بازار نقد اهل دانش عرضه می دارم چشم آن دارم که لغزشهای مرا به چشم بی اعتنایی ننگرند و از سرِ خطاهایی که کمتر نویسنده ای از دایره ی ابتلائش بیرون می ماند و طبعا حقیر را از آن گریزی نبوده است بگذرند و با گذاشتن کامنت و نظرات و با یاد آوری آنها از لطف و مکرمت خود سرافراز و سپاسگزارم فرمایند باشد که بی کینه و رنجش این صفحه را ترک نمائید وبازهم اگر چه ایمان دارم به قول روحانیون در مثال مناقشه نیست تمنا دارم قصورم را ببخشید و بپذیرید مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد ** اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد اگر چه بافقی نیستم و به قول بچه های بافق کوهی هستم اما به عنوان کسی که در آب و خاک بافق بزرگ شدم وبیست سال از عمر خودم را زیر سایه ی مردم خونگرم بافق گذراندم تا یک زبون دارم دوتا دندون لق می نویسم حرف حق بازهم اصرار دارم دست تمام کسانی که به سرزمین پدری خود عشق می ورزند و با لهجه ی مادری خود حرف می زنند می بوسم