آتش در خرمن خود
دکتر یاراحمدی از شرکت سنگ آهن رفت. آخرین مورد از مدیران بومی این دیار که املاء خود را نوشت و توان خود را نشان داد. مهره ای که در انبان افتخارهای خود و شهر خود داشتیم و رو کردیم و شد آنچه را که شد.
در این مقال می خواهم به نمونه هایی اشاره کنم که سرمایه های شهر بافق بودند و با بی توجهی ما و یا با بدعمل کردن خود آنها، تبدیل به مهره های سوخته شدند. در شهری که ذخیره نخبگان آن ( نگاه کنید به مطلب ذخیره ژنتیکی بافق) معدود است و وجود چنین افرادی برای آن بسیار ارزنده و ارزشمند و مغتنم هست چرا فقط چند صباحی تلالویی دارند و زود از خاطرمان می روند؟ همینطور می خواهم بگویم که این افراد نخبه، فقط متعلق به خود نیستند بلکه چشم امید شهری به آنهاست. آنان نباید با پافشاری بر اصول شکست خورده، کاری کنند که با حذف شدن از گردونه مدیریت کشور، هزینه ای که مردم بافق برای بالندگی آنان کرده اند، به هدر برود.
در این نوشته از چند نفر از مدیران بومی بافق نام خواهم برد که در زمان خود، امیدها در مردم انگیختند و البته خدمات قابل تقدیری هم انجام دادند. اما به دلایلی که برمی شمارم نتوانستند باقی بمانند و در سطوح بالاتر مدیریت کشور، برای بافق مثمر ثمر باشند. حالا که این جوالدوز را به آنها زدم این سوزن را هم به خودمان بزنم که متاسفانه ما بافقی ها خصلت بدی هم داریم و آن اینکه تا مدیری هست، قدرش را نمی دانیم و همین که رفت می نشینیم و برایش مرثیه می سرائیم.( عین کاری که من الان دارم می کنم) یک نوع نخبه کشی.
یادتان هست که دکتر شیخ شابی داشتیم که می خواست نماینده ما باشد. در میان همه ی نامزدان آن زمان، باسوادترین و علمی ترین آدم بود. آمد و نشد. رفت و در میان خلق گم شد.
یادتان هست طباطبایی نامی داشتیم که شهردار بافق بود و در زمانه خود حرف و حدیث های فراوانی آفرید، رفت و در میان خلق گم شد.
یادتان هست علوی نام داشتیم که شهردار ما بود. اولین بار حساب های شرکت سنگ آهن را مسدود کرد تا چهار درصد عوارض زیست محیطی چغارت را بگیرد. چه عشقی می کردیم که همچین شهردار دلیری داریم. رفت و در میان خلق گم شد.
یادتان هست دهستانی نامی داشتیم که پس از مدیریت طولانی مدت یک نفر در آموزش و پرورش، خواستیم که او باشد تا تحولی در آموزش و پرورش بافق ایجاد شود و چه چشمی به او دوخته بودیم. آمد و کارهایی کرد و رفت و در میان خلق گم شد.
یادتان هست تشکری نامی داشتیم که دانشگاه آزاد را در این شهر برکشید و بیش از توش و توان یک نفر،کارها کرد و رفت و در میان خلق گم شد.
یادتان هست دهستانی نامی داشتیم که اولین مدیر بومی سنگ آهن شد. اصلاً باور نمی کردیم. به ذهن هیچ کداممان نمی رسید که وزرات عریض و طویل معادن آن زمان یک نفر بافقی را به عنوان مدیرعامل معرفی کند. اما آمد. کارها کرد و رفت و در میان خلق گم شد.
یادتان هست که فتاحی نامی داشتیم که دل کرد و اولین سرمایه گذار جدی بخش خصوصی در بافق شد و کارخانه کاشی را بنا نهاد. چه امیدها به او و کار او داشتیم. آمد و رفت و در میان خلق گم شد.
یادتان هست شریعتی نامی داشتیم که فرماندار بود و خوش بودیم که در دوره اصلاحات سه ضلع مهم شهر یعنی سنگ آهن، شورای شهر و شهردار و فرماندار همه بافقی هستند و امید فرجی هست. او هم رفت و در میان خلق گم شد.
یادتان هست اولین نفری که ریسک سیاسی کرد و چاکر همه ما شد و در انتخابات مجلس تا مرحله خوبی بالا آمد و بعد در میان خلق گم شد.
یادتان هست برای همین دکتر یاراحمدی چه خواب ها دیده بودیم و چه امیدها به او بسته بودیم و همیشه می گفتیم او همانیست که می خواستیم و نمی یافتیم. آمد و رفت. هنوز زود است که در میان خلق گم شود.
یادتان هست وقتی فکر می کردیم شهرداری دچار آفت شده و نیاز به آدم تند و تیزی دارد، یکی را برگزیدیم که خیلی زود هم از او دلزده شدیم و رفت . اما دوباره با رایی که به او دادیم هنوز در میان خلق گم نشده.
و یادتان هست …
چه عامل یا عواملی موجب شدند، این آدمها اینچنین در میانه راه بمانند؟ آیا لیاقت نداشتند که به عنوان مدیران استانی و کشوری، ایفای نقش کنند؟ چه چیز برای مطرح شدن آنان کم داشتیم؟ کجای کار اشتباه کردیم؟ چه خصلتی داشتیم و داریم که نتوانستیم آنها را برکشیم و به همه بقبولانیم که مدیران شایسته ای برای کشور هستند؟ چرا نمی توانیم روابط قدرت را بشناسیم؟ مگر آنها که الان در مسندهای مدیریتی استان و کشور قرار دارند، چه چیز بیشتر و بهتری از ما دارند؟
اصلاً بگوئید چرا آتش در خرمن خود می زنیم. ( اگر عمری بود در نوشته ای دیگر خواهم گفت تان)
محمد علی پورفلاح
اكثرا درست بود و عالي.شهردار كنوني بافق كه كارش عالي هست خدا وكيلي دوتا خيابان اصلي رو درست كرد و الان هم داره مغازه هاي خيابانهاي مهديه ومسجد جامع رو ميخره واسه اصلاح خيابان وكوهستان پارك دردست اقدام و …
ياراحمدي كه ديگه هيچ نياز به تعريف نداره.حلال زاده بود و شير پاك مادر خورده بود