پدر ،مادر ،ما مقصریم
چند روزی از خبر درگذشت نوجوانی یازده ساله به علت برخورد موتورسیکلتش با دیوار در بافق می گذرد نوجوانی که به همراه دوست دوازده ساله اش موتورسیکلتی را که از نظر قانون هفت سال زودتر از موعد به عنوان راننده بر آن سوار بوده است می رانده. آری در شهر ما از این نمونه ها کم نیست که می بینیم پسرانی با جثه های بسیار کوچک -که به قول خودمان هنور پایشان به زمین نمی رسد – رانندگی می کنند آن هم با یکی از بی اعتبارترین وسایط نقلیه.
شور جوانی و گاه بی فکری نوجوانی هنگام موتور سواری چه کارهای که نمی کند و گاه چه آزار و اذیتهایی که برای مردم ایجاد نمی کند و در آخر باعث چه لطمات جبران ناتپذیری که نمی شود و جالب اینجاست که همه ما از این موضوع ناراضی هستیم اما دریغ از اینکه عبرت بگیریم یا حداقل خودمان این رفتارها را مرتکب نشویم.
آری وقتی پسر نوجوانمان اولین هدیه قبولی در مقطع ابتدایی اش موتور سیکلت است .
وقتی آرزوی پسر شش ساله من داشتن موتور crm است که از همه موتورها تندتر برود و بتوان با ان تک چرخ زد.
وقتی تب تک چرخ زدن در حیاط مدرسه یا خیابانهای اطراف آن جای حل تمرین معادلات ریاضی را گرفته است.
وقتی فرزندان پسرمان را دوست داریم چون آب و زمین کشاورزی باید به دست او سپرده شود و بجای پرسیدن از احوال درس از او احوال گاو و گوسفندمان را جویا می شویم.
وقتی بجای درخواست وجود پژوهشگاه و فرهنگسرا در شهر دنبال این افتاده ایم که کلاهمان را محکم بچسبیم تا باد نبرد و بیشتر به فکر خود هستیم تا همه.
وقتی پاتوقهای شبانه قلیان جایگزین باشگاههای ورزشی شده است.
وقتی….
راستی با رویه ای که پیش گرفته ایم آیا بهتر از این می شود
چرا باید بجای اینکه هر روز و هر هفته پارچه های تبریک موفقیت های علمی ، ورزشی و فرهنگی فرزندان شهرمان را بر در و دیوار ببینیم باید پارچه های تسلیت از دست دادنشان را تا چهل روز بر دیوارهای خانه مان به نظاره بنشینیم؟
چرا آنقدر که به فکر تهیه پول ارابه های مرگ برای فرزندان خود هستیم به فکر فضای تربیتی برای سرافرازی آنها و خودمان نیستیم؟
آیا بهتر نیست حالا دیگر از خواب بیدار شویم و فرزندانمان را دریابیم،مدرسه را برای سرگرم کردن آنها نخواهیم،بیشتر با آنها از کتاب و فکر و اندیشه بگوییم تا ملک و زمین و دامداری و حس تکریم و احترام را در آنها نهادینه کنیم تا حس سرکشی و طغیان؟
براستی آیا نمی شود دوباره پای فرزندانمان را با رکابهای دوچرخه آشنا کنیم تا دستشان را به گاز موتور تا هم با عبور و مرورشان در شهر خیالی آسوده داشته ،ورزش را به آنها و آرامش را به مردم هدیه داده باشیم.
محمد علی قاسمزاده
خدا پدر و مادرت رو بیامرزه حق گفتی خصوصا این مورد پاتوقهای قلیان کشی توی کوچه ما یه بنده خدا یکی از اتاقهای خونه اش رو براش یه درب دیگه گذاشته و کردتش پاتوق قلیان کشی از جوون 16 سال تا مردهای متاهل میاند و میروند واقعا دست نیروی انتظامی درد نکنه