شهروند من،من به تو می اندیشم نه به تنهایی خویش
شهری هستم در دل کویر ،خاطراتم قربانی طوفانهای شن شده و تنها دلخوشیم قدم زدن رهگذران بر روی این شنها و دیدن خوشحالی آنها در قسمتی از وجودم میباشد انگار همین دیروز بود که فرزندانم جهت آبادی من ره عشق پیمودند و بوسه به انقلاب و آزادگی زدند پس از آن شرایط سخت جنگ که دنیا در مقابل تکه کوچکی از خود صف آرایی کرده بود این اخلاص و آزادگی و مسئولیت شناسی فرزندانم حتی در کالبد من بی جان هم آنچنان نفس اهورایی دمیده بود که گویی هرروز جوانتر و تنومند تر می شدم چه زیبا بود آن هدف واحد و احساس رضایت و خرسندی که با تزریق خونشان به دردها و رنجها فرجامی شیرین میبخشیدند آنها خوشحال بودند و امیدوار ، فقط تنها تفاوت با شما در این بود که آنها زیاده به دنبال پاداش بودند آنچنان که دشمنان به قدری محکم انگشت به دهان خود گرفته بودند تا صدای ناله هایشان به گوش نرسد. پر توقع بودند پاداششان از زن وبچه و همه چیزشان مهمتر بود آری آنها خواهان شهادت بودند براستی که توقعشان زیاد بود، نمی شناختمشان ، شما میدانید برای پریدن بر روی مین و نارنجک و بازکردن راه همرزمان باید به کجا برسی ؟چطور در یک لحظه میتوان تصمیم گرفت و از دنیا و عزیزان دل کند. حال که سالها بر تجربیاتم اضافه شده نیز از رفتار بعضی از شما ها همچنان متعجبم ، پاداش در خواستی شما،بسیار اندک تر از آنهاست پول ، مقام و جاه طلبی …
شما را هم نمیشناسم براستی پریدن بر روی بال آرزوها و نادیده گرفتن همدیگر نیز برایم قابل فهم نیست آن موقع حفظ تکه ای از من غرور و عزت نفس برایتان بود الان که برای خود؛ صاحب نظر تر و اندیشمند تر شده اید و جلساتی متعدد در باب همفکری بنا مینهید وسعت عشق و علاقه شما آنچنان از بزرگی و عظمت من کاسته که در حد خانه هایتان برای شما اهمیت دارم گله مرا ببخشید تنها ماندن در آسایشگاه سالمندان این کره خاکی تاب و توان مرا بریده ، در اتاقهای سرد این سرای سالمندان کوچک مادرانی چشم در راهند و سر به سجاده، نه اینکه مانند گذشته سجده شکر تقدیم شهید به جای آورند نه ، سجده حاجت آینده من و فرزندانشان را بجای می آورند همه دلتنگی من از تنهایی خودم نیست از فراموشی شماست نفس عمیقی بکشید عطر شهدا و امام دلنواز است
متن بسیار قشنگی بود و مناسب ایام