بافق فردا 4 ساله شد
آری 4 سال پیش اینگونه نوشتیم و رستن آغاز کردیم:
معمولا بهار را فصل شکفتن می دانند و شکوفایی را ارمغانی از نسیم روح افزای آن و زمستان را فصل تاریک یخ زدگی و انجماد تا آنجا که« کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را…»اما گرمای برخاسته از قلوب امیدوارمان به الطاف الهی و پشتکار مطالبه گری بر آنمان داشته تا در اولین روز زمستان سال ۹۰ شمسی در فضای مجازی متولد شویم «هرچند سورت سرمای دی بیدادها کند…».نوزادی بودیم تازه پا و بی ادعا اما با اهدافی بلند و متعالی به اندازه منزلت مردمان راست قامتی که در نخلهای سرافراز تصویرگری شده و با بن مایه ای که هرچه بکاوی جواهراتی بیشتر یابی چون کوههای ثروتمند آهن و…
گفتیم:
آمده ایم بمانیم و بنمایانیم
آمده ایم بدانیم و پاسخ دهیم
آمده ایم بنویسیم و پی بگیریم
آمده ایم بخروشیم و نخراشیم
آمده ایم تا پا به پای هم برویم تا برسیم و برسانیم…..
و امروز در حالی پایان 4 سال حرکت و جوشش را با هم و در کنار هم گرامی می داریم که توانسته ایم با سر نشتر قلم نام پرآوازه بافق را هزاران بار و به انحای مختلف در جهان منتشر کنیم.
«بافق فردا» از سرآغاز ایجاد امیدها کاشته و دلگرمی آفریده آن هم برای مردم،مردمی که هزاران حرف برای گفتن دارند و امروز از این دریچه ارتباطی مطالبی می خوانند که تاییدشان این است:ممنون که حرف دل ما را زدید.
«بافق فردا» اعتماد آفریده همانگونه که دیگر رسانه های بافق.
«بافق فردا» در این 4 سال حس خوبِ دانستن را با جستن و یافتن تلفیق کرده و مهمتر اینکه روحیه خودباوری را در بین خوانندگان خصوصا جوانان بیدار نموده و این دستاوردی است که اگر پی گرفته شود سرانجامش خواستن است و توانستن.
و امروز«بافق فردا» ضمن تشکر صمیمانه از همه کسانی که به هر نحو ما را در بودن و ماندن یاری رسانده اند و قوت قلبمان بوده اند تا استوار و ثابت قدم در جهت کسب رضای خالق و مخلوق گام برداریم از کسانی که شاید از حرفها و نوشته هایمان دلگیر شده اند حلالیت طلبیده و آغاز پنجمین سال حرکت فرهنگی – رسانه ای مان را با این شعر شاعر شهیر شهرمان کمال الدین محمد وحشی بافقی آغاز می کنیم که:
الهی سینه ای ده آتش افروز / در آن سینه، دلی و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست / دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان سینه پر دود / زبانم کن به گفتن آتش آلود
به سوزی ده کلامم را روایی / کز آن گرمی ،کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه / زبانم را بیان آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد / چکد گر آب از او، آبی ندارد
اگر لطف تو نبود پرتو انداز / کجا فکر و کجا گنجینه راز
ز گنج راز در هر کنج سینه / نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به صد رنج / پشیزی کس نیابد زان همه گنج
چو در هر کنج، صد گنجینه داری / نمی خوا هم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ / مرا لطف تو می باید دگر هیچ
هیات تحریریه بافق فردا
سلام و درود
دریای مطالب زیبایتان وسیع
معجون زیبای کلامتان شیرین
و هزاران شاخه گل یاس تقدیم شما و تمام مدیر مسیولین از اغاز تا کنون
خسته نباشید .مهربانیتان بلند