ببار تا که زمین رنگ تازگی گیرد
چه میشود که بیایی شبی از آن سوها
به دور از این همه جنجال ها،هیاهوها
به ذره،ذره ی این خاک تشنه جان بدهی
و بشکنی تو طلسم تمام جادوها
هوای شهر گرفته ست و آسمان ابریست
و پر شده ست زمین از حضور زالوها
چه زخمها که نشسته ست بر گلوی سحر
چقدر خسته و دلمرده اند شب بوها
بیا و تازه کن این زخم کهنه را از نو
حکایت فدک و میخ و زخم پهلوها
نشان مادر پهلو شکسته را تو بده
به یاس های زمین،سروها،پرستوها
چنین که قایق ایمان ما ترک خورده ست
به ساحل تو مگر میرسند پاروها؟
ببار تا که زمین رنگ تازگی گیرد
و پر شوند ز شهد حضور،کندوها
“زهرا شمس الدینی قطرم”
بازدید: ۵۳
بسیار زیبا و فاخر.دست قلمتان درد نکند واجرتان با حضرتش