یادداشت های سردستی (۲۰)

دسته: محمد علی پورفلاح , یادداشتهای سردستی
بدون دیدگاه
سه‌شنبه - 9 مرداد 1397

بافق و مهاجرانش

جوان از آن طرف خیابان دست هایش را در هوا چرخاند. مرد میانسال که داشت بار میوه را از نیسان خالی می کرد، چیزهایی گفت. من سرگرم سواکردن گوجه ها بودم. جوانک دوید به طرف میوه فروشی. مرد میانسال سبد انگوری که دستش بود را انداخت. به زبانی که اصلاً برای من مفهوم نبود اما بوی خشونت و تندی از آن می آمد، چیزهایی گفت. به طرف جوانک که یک سر و گردن از او بلندتر بود، خیز برداشت. هر دو صداشان کلفت شد. مرد میانسال لباس جوان را گرفت و باز چیزهای گفت که متوجه نمی شدم. جوان او را هل داد. مرد میانسال به سینه او زد. جوانک ناگهان سیلی محکمی به صورت مرد میانسال زد و یقه پیراهنش را از دست او کند و فرار کرد.

با تعجب و حیرت نگاه می کردم. بافق ما که از این اداها نداشت. مرد میانسال که شوک شده بود، هی می گفت شماره پلیس را بده. گفتم ۱۱۰٫ دیگران هم رسیدند. پرسیدم اینها کی هستند؟ فروشنده گفت: زاهدانی. میوه ام را خریدم و از مغازه بیرون آمدم. مرد میانسال، مویابل به دست، داشت شماره می گرفت.

حالا دیگر پدیده کارگران غیربومی کم کم دارد برای بافق، جدی می شود. صدها و بلکه هزاران نفر شده اند. حتی خانواده های آنان هم آمده اند و اکثریت آنها هم در محلات قدیمی و در خانه های ارزان آن سکونت کرده اند. بعد از موج اول و دوم مهاجرت به بافق، حالا این هموطنان به تنگ آمده از نبود شغل در زادگاهشان، رنج سفر به بافق را به جان خریده و برای تامین معاش تن به هجرتی ناخواسته داده اند. و با تجمع آنها، بافت فرهنگی و اجتماعی شهر، دستخوش تغییراتی شده است.

موج اول مهاجرت به بافق به سالهای اولیه تاسیس شرکت سنگ آهن برمی گردد که از اقصا نقاط ایران افراد مختلفی از کارگر ساده تا مهندسین رده بالا، برای کار به بافق آمدند. در میان آنها اقوام مختلف ایرانی بود. ولی بیشترین تعداد مربوط به ترکان می شد. آنها در ابتدا در خود شرکت چغارت بساط زندگی گستردند اما بتدریج در شهرک آهنشهر اسکان یافتند و یک همزیستی مسالمت آمیز و یک تعامل دوسویه فرهنگی با بافقی ها برقرار کردند. فرزندان آنان تقریباً همگی، تحصیلات عالیه کردند و در مجموع خاطره جمعی خوبی از خودشان در ذهن بافقیان، برجا گذاشتند. آنان بتدریج و تا اواخر دهه هفتاد، بافق را ترک کردند.

موج دوم مهاجرت به بافق از سالهای ۱۳۵۹ به بعد و با آرامی شروع شد. این بار افغانها آمدند. جنگ در افغانستان آنان را آواره کرده بود و در ایران پراکنده شده بودند و استان یزد و شهر بافق هم از آن بی نصیب نماند. افغانها بتدریج تعدادشان زیاد و زیادتر شد. بیشتر در کارهای سخت و ساختمانی مشغول بکار شدند. تعدادی از آنها زن و بچه ی خود را هم آورند. حتی یادم هست تیم فوتبال داشتند و صاحب مقام هم می شدند. افغانها در مجموع مردمان نجیب و بسازی بودند. تعامل فرهنگی با بافقی ها برقرار نکردند اما مشکل حادی هم ایجاد نکردند. به دلیل ذهنیت سنتی و مذهبیشان و همینطور رنج فراوانی که متحمل شده بودند، کاری که به آنها واگذار می شد، خوب و حتی عالی انجام می دادند.

و اما موج سوم مهاجرت به بافق با ممنوعیت بکارگیری نیروی کار افغان و بازگشت آنان به کشورشان، شروع شد. از میانه دهه هشتاد. و این بار مهاجران بیشتر از قوم لر بودند و هموطنانمان از استان سیستان و بلوچستان. که در زبان مردم، به زاهدانی شهره شدند.

اکنون این پدیده اجتماعی، دارد محاسن و معایب خود را نشان می دهد. کمبود نیروی کار بافق، جبران شده است. درآمدی بابت اجاره منازل کلنگی و فروش اجناس به جیب برخی بافقی ها سرازیر کرده است. چرخ پروژه های عمده بافق، چون گازرسانی، فاضلاب شهری، گندله و فولاد، حتی کارهای ساختمانی و کشاورزی بدون وجود آنان، هرگز به چرخش نمی افتاد. اما در کنار این محاسن با رخدادهایی چون دستفروشی کودکان، تکدی گری زنان، ناهنجاری های مرتبط با مواد مخدر، نمودار شدن زشتی چهره فقر مطلق و بروز برخی خشونت ها و درگیری های فیزیکی از همان نوع که در ابتدای نوشته آوردم، نیز روبرو شده ایم.

ولی بنظر من مهمترین مسئله ای که این موج مهاجرت برای بافق خواهد داشت، تبدیل این شهر به یک شهر کاملاً کارگری است. اگر عمری بود، در جایی دیگر راجع به ویژگی ها شهرهای کارگری خواهم نوشت.

محمد علی پورفلاح بافقی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۲۲۳
برچسب ها:

You cannot copy content of this page