وقتی که نان برابر ایمان مردم است
وقتی که نان برابر ایمان مردم است
بارگناهمان همه بردوش گندم است
شرم نگاه مااست در آیینه ی هوس
داغ خجالتی که بر اندام هیزم است
در امتداد دشنه ی نامردمان شهر
زهرخشونتی است که در نیش کژدم است
وقتی به قتل عاطفه ها حکم داده اند
فصل غروب شادی و مرگ تبسّم است
این فصل های یخ زده ازغم سروده اند
دنیا درانتظاریکی فصل پنجم است
فصلی که سبزمی شود از نام اوزمین
فصلی پر از حماسه و مهر و تفاهم است
محمد مرتضایی
بازدید: ۱۳۵