29 مرداد 1397
بدون دیدگاه
خاطرات تاریخ گذشته (۲)
چند بعثی جلویم بودند پشت سنگی پنهان شدم. خوشبختانه آنها من راندیدند . چون تنها بودم زیاد درگیر نمی شدم. اصلا شانسی برای زنده ماندن نداشتم.هواگرگ ومیش بود وکاملا روشن نشده بود. نا خود آگاه با چند نفردر گیر شدم اما شانس به من روکرد. دونفرشان را زدم ودر رفتم . تمام توجه بعثیها به…..