برچسب: داستان،معلول
“پسری که با بربری حرف میزد”
31 فروردین 1399
بدون دیدگاه

“پسری که با بربری حرف میزد”

جلوی خونه ،رو ویلچر نشسته بودم،منتظر برادر کوچکم که رفت از خونه وسیله ای رو بیاره .تو عالم بچگی حواسش میره به تلویزیون که داشت کارتون ملوان زبل نشون میداد ویادش میره که منو تو کوچه تنها گذاشته. سن کمی داشتم شاید حدود ۱۲سال ،سرظهر بود،هوا گرم وکوچه هم خلوت ،نگران بودم که چرا برادرم…..

You cannot copy content of this page