وحشی بافقی و ماشین زمان
به تازگی مدرک معتبری به دستم رسیده که قاطعانه اثبات میکند وحشی بافقی به یک تکنولوژی منحصر به فرد برای سفر در طول زمان دسترسی داشته است. چیزی مثل “ماشین زمان”. البته بنده هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده ام که آقای کمال الدین در آن زمان های بعید به این دستگاه سِیر در زمان چه میگفته است. بعید میدانم اسم آن را “ماشین زمان” گذاشته باشد. به دلایلی فکر میکنم وحشی در آن روزگار اسم “اَستر زمان” بر این دستگاه گذاشته باشد. تا آنجا که من در فیلمها دیده ام در آن زمانها به جای ماشین از اسب و استر و قاطر استفاده میکردند و طبیعتا به جای کلمه ماشین هم از یکی از همین ها استفاده میکردند. و به شکل عجیبی به “استر چموش لگد زن” باباش مشکوکم که حاضر شده از گربه ملوس مصاحب بابا با این همه فواید بگذرد و این استر را به جایش بگیرد. حتما این استر یک قابلیت عجیب و غریبی داشته است. طبق مدرک فوق الذکر هیچ شکی ندارم که وحشی توان سفر در طول زمان را داشته است. البته در اینکه به گذشته نیز سفر کرده پافشاری نمیکنم ولی بر این نظریه که به آینده حداقل برای یک بار سفر کرده مُصِر هستم.
اما مدرک، همین مجسمه وحشی بافقی که به تازگی در بافق رو نمایی شد. همین مجسمه ای که اینقدر منتظرش بودیم. همین اولین مجسمه برنزی استان. مدرک از این محکم تر؟ در ست است که مدرک چندان بزرگی نیست! ولی در عوض بر پایه بزرگ و مستحکمی استوار است. دومین چیزی که با دیدن این مجسمه نظرم را جلب کرد لباسهای ایشان بود -اولین چیز کوچکی ابعادش بود-.لباسهایی که دو سه قرن جلوتر از دوره زندگی وحشی بافقی هستند! هر چه قدر به حافظه ضعیفم فشار آوردم به یاد نیاوردم در هیچ اثری مربوط به زمان حیات این شاعر فخر آفرین چنین لباسهایی دیده باشم. از آنجا که به حافظه ام اطمینان نداشتم باز هم فشار آوردم. ناسلامتی من کارشناس ارشد “حفاظت و مرمت آثار تاریخی” هستم. ناسلامتی این مدرک را پس از هفت سال تحصیل در اصفهان، بزرگترین پایتخت صفویان، به من داده اند و از قضای روزگار وحشی بافقی هم در همین دوران تاریخی زندگی می کرده است. یک جای کار میلنگید. کلی نقاشی در بناهای صفوی دیده بودم که پر از نقش انسان بودند. انسانهایی که خدا رو شکر لباس هم داشتند. اصلا ساختمان دانشکده ما یک خانه صفوی بود با کلی از این دست نقش ها. هر چقدر فکر کردم هیچ تشابهی بین دستار و تن پوش و پا پوش این تندیس با آنچه در نقاشی های صفوی دیده بودم پیدا نکردم. آرشیو عکسهایم را زیر و رو کردم، دست به دامن اینترنت شدم، آنجا هم هیچ لباس مشابه ای در نگاره های صفوی ندیدم. نه در آثار اصفهان، نه تبریز و نه قزوین. با خودم گفتم از کجا معلوم در آن دوران مردم یزد و بافق همان لباسی را می پوشیدند که مردم اصفهان و تبریز و قزوین می پوشیدند. باز هم گشتم و کلی عکس دیدم از پارچه های مربوط به دوره صفوی با نقوش انسانی. انسانهایی که به حمدالله اینجا هم ملبس بودند. که از خوش اقبالی من در یزد هم بافته شده بودند. اما دریغ از یک نمونه لباس مشابه به لباسهای اولین تندیس برنزی و دومیلیارد ریالی استان.
دچار سردرگمی شدیدی شدم. اولش فکر کردم وحشی مثلا در دوره قاجار آن هم آواخرش زندگی میکرده. زمانی که شاید (آن هم شاید) همچین لباسی می پوشیدند.مثلا نبستن شال به کمر مرسوم شده بوده یا دستار را اینطور میبستند یا یقه های لباسهایشان اینقدر تحت تاثیر اروپا بوده یا کفشهایشان به قول یکی از دوستان شبیه به کفشهای ایمنی معدن بوده است. ولی انقدر اسناد و مکتوبات محکم پیدا کردم که مطمئن شدم وحشی در زمان قاجار زندگی نمیکرده است. گیج تر شدم و یاد حرف های ناصر پورپیرار و “دوازده قرن سکوت” افتادم که معتقد بود امپراطوری هخامنشی یک دروغ بزرگ تاریخی است. گفتم نکند آن بنده خدا در مورد سند سازی ها راست میگفته. نکند سلسله صفوی هم یک دروغ است. نکند این همه آثار و نگاره های موجود از دوران صفوی همگی سند سازی هایی برای فریب دادن مردم بوده است به دست عوامل بدخواه. شک کردم که تمام آثار منسوب به دوران صفوی آثاری جعلی باشند. وگرنه حداقل یک نمونه پیدا میشد که لباسش شبیه لباس وحشی باشد. خدا رو شکر کمی منطق هنوز در وجودم هست و خیلی سریع بر این شک پیروز شدم. نه، بر وجود سلسله صفوی و بر اصالت آثار این دوره شکی نیست. همانطور که بر آثار منسوب به هخامنشیان. دوباره ناصر پورپیرار و این نظریه جعلی بودن صفویان، به همان بخش از ذهنم رفت که مربوط میشود به نظریات خنده دار.
اما انشالله خدا از سر تقصیرات من بگذرد. باز هم شک کردم. اینبار به مجسمه ساز. با خودم گفتم نکند مجسمه ساز از نحوه پوشش مردان در آن دوره اطلاعی نداشته است. نکند به خودش زحمت نداده که یک جستجویی بکند ببیند مردم در دوران صفوی چطور لباس میپوشیدند. به حمدالله مقداری از سوابق استاد جعفر نجیبی در فضای مجازی در دسترس است. از آنجمله تحصیلاتشان در دانشکده هنرهای زیبا آن هم دانشکده ی هنرهای زیبای آن زمان. که همین موضوع ،به تنهایی، عدم آشنایی ایشان از نوع لباسهای دوره های تاریخی را منتفی میکند. از این ها مهم تر نمونه کارهای ایشان است. و مشخصا سردیسی که از “کمال الدین بهزاد” نگار گر نامی عهد صفوی ساخته اند. دستار و سرپوشی کاملا مطابق با آنچه در نگاره های صفوی میبینیم بر سر این سردیس است. یک تاج حیدری.
در بقیه آثار ایشان هم -مثلا تندیس امیر کبیر- رعایت امانت در نوع پوشاک شده است. اول از خدا و سپس از استاد نجیبی عاجزانه تقاضای عفو میکنم برای این قضاوت عجولانه. ولی خدا را شکر که این شک هم مرتفع شد.
ولی امان از ذهن شکاک. اینبار به سفارش دهنده ها شک کردم. سفارش دهنده یا سفارش دهنده هایی که نمیدانم دقیقا چه کسانی هستند. اینکه شهردار بوده، شهردار پیشین بوده یا شهردار پیش از پیشین بوده، نمیدانم. شاید هم شورای شهر بوده یا شورای شهر پیشین بوده یا شورای شهر خیلی پیشین. یا فرماندار یا بخشدار یا استاندار یا وزیر زیبا سازی شهری یا هر کس دیگری، از این موضوع کاملا بی اطلاعم. ولی استنباط من این است که هر کسی بوده جزء طبقه خاصی است که ما به آن طبقه “مسئولین” میگوییم. بنابراین من هم از همین واژه مسئولین استفاده میکنم. اینبار هم خدا از سر تقصیرات من بگذرد انشالله. شک کردم نکند این اعمال نظر مسولین بوده (موکدا تاکید میکنم اینجا منظور از مسولین همان کسانی هستند که سفارش ساخت این تندیس را داده اند. تاکید میکنم چون کار از محکم کاری عیب نمیکند). نکند مسئولین هوس کرده اند وحشی لباسی بپوشد که شبیه به لباسهای دو سه قرن بعد از زمان حیات اوست. شاید مسولان اصلا معتقد به تحول پوشش در طول تاریخ نبوده اند. و معتقد بودند که از ابتدای پیدایش لباس تا زمانی که رضا خان قلدر مردم را مجبور به پوشیدن لباس فرنگی کرد لباسها بدون تغییر مانده بودند. نکند مسولین با خودشان فکر کرده اند که حالا اصلا برای چه کسی مهم است لباس وحشی چطور بوده است بگذار حداقل لباسی تنش کنیم که ما خوشمان بیاید. خلاصه درگیر همچین تفکراتی مضحک شده بودم. اصلا راستش را بخواهید در خیالاتم از این هم پیش تر رفته بودم. خدا مرا ببخشد. با خودم تصور میکردم جلساتی را که استاد نجیبی نشسته میان خیلی از مسولان و هرچه میگوید لباس دوره صفوی فلان بوده و بهمان بوده، مسولین گوششان بدهکار نبوده که نبوده. یکی معتقد بوده که چون لباس پدر بزرگ من بند داشته حتما لباس وحشی هم بندی بوده. آن یکی از آستیهای تنگ لباسهای صفوی خوشش نمی آمده. یکی شلوار صفوی را دور از شان وحشی بافقی می دانسته است. و خلاصه در تصوراتم مجسمه سازی میدیدم که بین دنیایی نظرات غیر کارشناسانه گیر افتاده است.
در دریایی از این خیالات واهی در حال غرق شدن بودم که ناگهان یک چیزی یادم آمد. یک چیز خیلی مهم. آخر چطور توانسته بودم همچین فکری بکنم. احتمال اینکه وحشی در عهد قاجار زندگی کند، یا اینکه اصلا دوره صفوی الکی بوده و یا اینکه مجسمه سازِ تحصیل کرده در هنرهای زیبا بیسواد باشد به مراتب بیشتر از این مورد آخر است. یادم آمد در این شهر مسئولینی داریم که همه چیز را بیشتر از همه بلدند. و وقتی بیشتر از همه بلدند یعنی اینکه از من هم بیشتر بلدند. پس اگر من بلدم که لباس عهد صفوی اینطور نیست پس ایشان خیلی قبل از من بلد بودند. اصلا خیلی قبل تر از استاد نجیبی بلد بوده اند. موارد خیلی خیلی نادری هم شاهد بودم که مسیولین کمی (فقط کمی) کمتر از متخصصان بلد بودند که در این موارد هم از متخصصان مربوطه و توصیه شده مشورت گرفته اند. یکی دو نمونه از شاهکارهای عمرانی از این دست را در شهر حتما دیده اید. با این حساب چطور ممکن است اعمال نظر اشتباه در کار مجسمه ساز کرده باشند. یا حتی اگر مجسمه ساز اشتباه میکرد مطمئنا ایشان تصحیح میکردند. همین دلیل برای من کافی است که بپذیرم لباسهای وحشی بافقی واقعا همین شکلی بوده است وگرنه مسولین اجازه نصب چنین اشتباه مضحکی را در قلب شهر نمیدادند.
خوب کار بسیار سخت شد. وحشی بافقی که در عهد صفوی زندگی میکرده، سوابق مجسمه ساز هم نشان میدهد که اشراف کامل بر البسه دوران مختلف دارد، زبانم لال مسولین هم که دخالت غیر تخصصی نکرده اند در ساخت تندیس. پس چرا لباسهای تندیس از زمین تا آسمان با لباسهای دوره صفوی متفاوت است؟ چرا لباسهایش به نظر ملغمه ای از دوران قاچار تا دوران معاصر است؟
هرچقدر فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم مگر اینکه جناب کمال الدین مجهز به تکنولوژی “اَستر زمان” بوده است. و طی یک سفر اعجاب انگیز در زمان هر بخشی از لباسهایش را از یک دوره به یادگار برداشته است و با این لباس خیلی خیلی جدیدش برگشته به زمان صفوی، دیوان اشعارش را دودستی به سینه اش فشرده و مظلومانه خیره شده است به افق. ما اینطور مفاخری داشتیم.
محمدعلی بهابادی
بهمن نود و چهار
در پاراگراف سوم دو بار از کلمه منصوب استفاده نموده اید که شکل صحیح آن با توجه به عبارت منسوب است یعنی نسبت داده شده نه منصوب به معنی نصب شده