سرمایه هایی که جلو دیدگانمان غیب می شوند
سالهاست که دلم هوای نوشتن دارد نوشتن دردی که امروز تحمل آن برای مردمان بسی سخت و دشوار شده است.
دردی که وجود تمام مردان شهرم را آزار می دهد.
و اعتراضاتی که گاها بی جواب می ماند.
و حال روی سخنم با کسی است که مردم شهرم او را بعد از خدا مشکل گشای شهر میخوانند.
امروز دیگر دل را به دریا زده چند کلامی با سرپرست جدید فرمانداری بافق از تمامی دردها و ناملایمات روزگار بافق سخن می گویم.
جناب آقای محمد زاده رحمانی که گاها در ذهنم مرا به یاد رحمانی فضلی می اندازد.
سرپرست بزگوار فرمانداری بافق
با سلام و تقدیم احترامات.
فرمانداران می آیند و می روند.
آخرین فرماندار نیز با به به و چه چه رفت و هنوز گاهی از وی به عنوان فرمانداری جسور و خدوم یاد می شود.
اما در زمان وی نیز در مورد این اتفاقی که برایتان تعریف می کنم هیچ فعالیتی صورت نگرفت.
در خانواده ای پا به عرصه وجود گذاشته ام که پدر خدا بیامرزم در شرکت سنگ آهن کار می کرد و تا زمانی که یاد می دهم می گفت پدر من در کوه کار می کنم .
باید با بیل و کلنگ سنگ کوه را جمع کنیم تا به خارج صادر شود و زمانی که آهن شد به شهر برگردد. عقلم قد نمی داد که این صحبت پر از درد و عشق به وطن یعنی چه؟
می دانید منظور او از خارج استان اصفهان بود.
چه بسیار روزها با دستان ضخمی و ترک خورده اش به خانه می آمد و مادرم دستهایش را التیام می بخشید و هنوز نیامده به کار کشاورزی می پرداخت.
آقای زاده رحمانی گفتم که بدانید ابتدا سنگ آهن از تعریف نیکانمان چه کوهی استوار و پرصلابتی بوده است.
وحال روایت اصل داستان؛ از وقتی که تشکیل خانواده داده ام همسرم بعد از خستگی کار در طول هفته دوست دارد ما را به دشت و کوه ببرد ارتفاعات بیشه در!!!
جناب فرماندارفکر می کنم تا یک مدت دیگر کوههای سر به فلک کشیده این محل نیز ناگهان غیب شوند و اثری از آنان نباشد.
گفتم بگویم که کوه با عظمت چغارت در جلوی دیدگان پدر زحمتکشم آب شد خودش نیز چندین سال از زندگیش با بیماری مهلک سرطان دست و پنجه نرم کرد و نقاب در او را در خاک کشید.
و حالا چه می شود که کوههای زیبا و جاذبه های طبیعی یکی یکی از نظرها محو می شوند و این ارابه سنگ کش سنگها را به دیوار کدام ساختمان در کشورهای عربی و خارجی می برند خدا می داند.
فرماندارعزیز خوش آمدی. وش آندی که همه از فضل و دلسوزیت به وطن می گویند.
و چه بسا با آمدنت نور امید در دل مردمان کویری ام روشن شده است.
پس اگر دردی از آلام مردم بافق کم کنید چه خوب می شود.
فرزندانمان کوههای استواررا دیگر نمی بیند گاهی برای تفریح و گردش به کوههای پشت بیشه در می رفتیم حالا مسیر مسدود مسدود است و سگان پاچه گیری با شنیدن صدای ماشین به سوی شما حمله می کنند.
جناب زاده رحمانی از بردن سنگها فقط سستی زمین برای دیارمان باقی می ماند و بس چرا که بر روی گسل زلزله واقع شده است.
به عنوان یک فردی که درد را با تمام وجود حس کرده است از شما می خواهم به وعده و عیدها پایان داده شود و بار دیگر نور امید بر زندگانی دیار دارالشجاعه بافق، دیار آشیخ محمد تقی خان بافقی و شاعر نامدار دنیا وحشی بافقی بتابد.
با سپاس فراوان
صدیقه رحیمی بافقی
آفتاب بافق
به نکته خیلی با اهمیتی اشاره کردی
حالا وای بر چوپانی که دو بوته بیابانی را برای درست کردن چای بکند تمام ادارات دست اندرکار وارد عمل می شوند