یادداشت های سردستی (۵)

دسته: محمد علی پورفلاح , یادداشتهای سردستی
بدون دیدگاه
شنبه - 23 تیر 1397

چون دیدم برخی از مسئولان کشور از تعبیر «جنگ اقتصادی» برای بیان شرایط جدید استفاده کرده اند و حتی درخواست کرده اند که اعلام شود ما وارد جنگ اقتصادی شده ایم، گفتم شاید بد نباشد در حد بیان خاطره، شرایط اقتصادی سالهای جنگ ایران و عراق را مروری کنیم. مخصوصاً که از ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷ که صلح برقرار شد دقیقاً سی سال می گذرد و سی سال، زمانی است که احتمال فراموشی بعضی خاطره ها هست. این نکته را هم بگویم که می دانم جوانها اصلاً میلی به خواندن اینگونه متون ندارند. آنها علاقمند به آینده هستند و کمتر پیگیر گذشته می شوند.

بافق از جنگ بسیار دور بود. هیچ صدای گلوله ای از دشمن در بافق شنیده نشد. هیچ موشکی از صدام در بافق فرود نیامد. حتی هیچ هواپیمایی عراقی نیز از فراز شهرمان گذر نکرد. ما (منظورم بچه های زیر ۱۵ سال در آن ایام هست) جنگ را بیشتر از بعد تاثیرهای اقتصادی و اجتماعیش، لمس می کردیم.

اولین مفهومی که جنگ با خودش آورد، صبر بود و صف. یاد گرفتیم که صبور باشیم. و یاد گرفتیم چگونه صف ببندیم. وقتی می گویم صف، ماندن و بودن دو ساعت در آن بسیار طبیعی بود. گاهی تا شش ساعت هم در صف بودیم. برای آنکه به ذهن نزدیک شود تصور کنید از جایی که الان پرچم بزرگ شهر نصب شده است برای خرید نفت صف می بستند که گاهی انتهای آن حتی به میدان شهدا هم می رسید. و تصور کنید همه ما، دو یا چهار تا ظرف پلاستیکی ۲۰ لیتری داشتیم و صدها ظرف باید کم کم و به تناوب با یک پمپ و یک نازل پر میشد. یا برای زدن یک باک بنزین به موتور سیکلت (وسیله نقلیه اکثر مردم آن زمان) باید از بیت الرضای امروز تا پمپ بنزین سروش در صف می ماندیم. ولی ما صبور بودیم. شنیدن جمله، “تموم شد ” و یا “در صف وانسد، به شما نمی رسه” خیلی عادی بود. ولی ما صبر داشتیم.

اکثر کالاها اصلی و ضروری جیره بندی بود و کوپن داشت. به ازای هر نفر مقدار مشخصی مثلاً هر نفر ۳ کیلو گرم برنج یا یک کیلو و ۲۰۰ گرم قند و شکر در ماه، سهمیه داشتیم.

تا سال ۱۳۶۳ اوضاع بد نبود ولی از ۱۳۶۴ شرایط سخت و مخصوصا سال ۱۳۶۶ که خیلی طاقت سوز شد.

نان، کوپنی نبود اما صف های طولانی داشت. روزی حداقل یک ساعتی در صف نان بودیم. قند و شکر، برنج، نفت، بنزین، مرغ، روغن نباتی، تخم مرغ، پودر رختشویی دستی(مشهور به برف) کره و پنیر یادم هست که حتما کوپن داشت و برای خریدش باید صف می بستیم. پنیرهای که در آن زمان به پنیرهای گچی مشهور شدند. بی مزه بودند اما بودند.

برق رفتگی، طبیعی طبیعی بود. شاید هر روز. و گاهی تا ساعت ها. اما قطعی آب بسیار کم بود. گاز مایع در سیلندرهای ۱۱ کیلویی خاکستری رنگ بوتان عرضه می شد. البته از یزد می آمد.

محمد علی پورفلاح بافقی
میوه بود. فراوان و حتی ارزان و بسیار هم با کیفیت. مخصوصاً هندوانه و خربزه به قدری عالی بودند که الان در تصور هیچ کس نمی گنجد.

جز ضروریات زندگی، داشتن بقیه چیزها بیشتر یک شوخی محسوب می شد. سخت بود اما ایران صبر کرد.

حالا سی سال از آن روزها گذشته، اگر قرار است تجربه تازه ای داشته باشیم، لازم است که قبل از هر چیز، دوباره یاد بگیریم، چگونه صبور باشیم. متاعی که در زندگی امروز، کمیاب و حتی نایاب شده است.

محمد علی پورفلاح بافقی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۵۵
برچسب ها:

You cannot copy content of this page