دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟
موضوع انشاء:دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟
به نام خدا
من دوست دارم در آینده به شهر ما گاز بیایدو گاز کشی شود. من دوست دارم لوله های گاز از شهر ما عبور کند و بر سر هرکوی و برزن گازی باشد.من خیلی دوست دارم گاز را.مادرم می گوید وقتی من بچه بودم تا صدای کپسولی میامد دوان دوان از خانه بیرون میدویدم تا ماشین کپسولی را ببینم.من صدای خش خش کپسول بر روی آسفالت خیابان را دوست دارم، انگار صدای خش خش برگهای پاییزی در زیر پای رهگذران است.معلم ما میگوید بچه ها درس بخوانید تا در آینده به شهر شما گاز بیاید(البته معلم ما خودش امیدی ندارد که این اتفاق را بتواند از نزدیک ببیند چون بقول او عمرش کفاف نمیدهد.او میگوید شاید زمان نوه های ما دانش آموزان لوله گاز به شهر بافق برسد)
کپسولهای گاز صدای دلنشینی دارد.مادرم میگوید در قدیم وقتی بچه ها خواب نمیرفتند یک کپسول را بر روی آسفالت کوچه ها می غلتانتاندند آنوقت بچه ها از صدای دلنشین آن بخواب میرفتند.
می گویند از زمان دایناسورها گاز بوده است ولی الان میلیونها سال از آن زمانها میگذرد اما هنوز گاز به شهر ما نرسیده است.خوش بحال دایناسورها که گاز را از نزدیک دیده اند!!!
ابراهیم پسر همسایه مان به گاز خیلی علاقه دارد،او میگوید میخواهد درس بخواند تا در آینده مغازه گاز فروشی باز کند .
زمستان پارسال وقتی همرا پدرم سوار بر ترک موتور برای خرید گاز به مغازه گاز فروشی رفتیم در راه کپسول گاز از موتور به زمین افتاد.در این حادثه من و پدرم راهی بیمارستان شدیم.در بیمارستان پیرمردی بود که میگفت:پسرم غصته نخور انشالله زمان نوه های تو لوله های گاز به شهر ما میرسد.به قول جلیل کارمند اداره گاز و امور کپسول ما بافقی ها خیلی ناشکر هستیم که همش غرغر میکنیم که چرا شهر ما حالا حالاها گاز کشی قرار نیست بشود!جلیل آقا میگوید اگر مردم بافق خبر داشتند که هنوز صحرا نشینانی در بیابانهای کشور آنگولا هستند که با هیزم پخت و پز میکنند و حتی رنگ کپسول را هم ندیده اند،اونوقت قدر عافیت را میدانستند.او میگوید که اداره کل امور گاز و کپسول قرار شده امسال رنگ کپسولها را عوض کند و بجای رنگ قرمز و زرد که سالهاست تکراری شده از رنگ شاد بادمجانی استفاده کند.
در پایان از رجبعلی گاز فروش تقدیر وتشکر مینماییم که هروقت صدای آژیرماشینش بصدا در میاید تا کپسول را برسونیم درب خانه ،هشت تا کوچه اونورتر رفته است و مجبوریم کپسول را پشت کنیم و ببریم پای ماشینش.البته او میخواهد که ما با این کارمان ورزش کنیم چون میگوید ورزش برای سلامتی ما خیلی خوب است!!!خدا حفظش کند.
پایان
گاز! ای گاز! در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا آمدنت هیچ امید نیست
(شعر از شاعر سوخته:گازی بافقی)
ع . ا . حسین آباد
من نمیدونم مردم عزیز شهرمون یا اینترنت ندارند که این مطالب رابخونند ویا حوصله ندارندوخوششون نمیاد.البته گله ای هم نمیشه کرد از مردم مهربان و صبور شهرمون.خدا عمرشون رو زیاد کنه که اینقدر صبور هستند.گاز که هیچ اگر همین کپسولها رو از مردم بافق پس بگیرند و بگن با هیزم غذا درست کنید مردم ما باجان و دل میپذیرند.تازه آخرسرهم بخودشون میقبولانند که گاز خطرناکه و خوردن چای آتشی مزه دیگه ای داره.توروخدااین مطلب رو حتما بذارید.التماس میکنم.مرسی از سایت زیباتون