* صبا نامه *
شعرک
سکوتِ شاعر
رساترین فریاد
در هیاهوی باد
__
* شعر کوتاه
روز را با چشمانِ بسته
طی می کنیم و
شب
با چشمانِ باز
به خواب می رویم
شاید
رؤیاهای گم شده در بیداری را
به خواب ببینیم !!
______
* کاریکلماتور
از جنگ که حرف می زنند قلبم تیر می کشد
_
* طنزک
_ عذرخواهی
رَخت بربسته از مَرامنامه ی مسئولان !!
_
* داستانک
_ پنج برادر
ما پنج برادر بودیم
پدرمان قبل از مرگش به ما نصیحتی کرد
او گفت : عزیزانم اگر در کنارِ هم باشید هیچ کس نمی تواند به شما آسیبی برساند ..
اما تقدیر , جورِ دیگری رقم خورد
برادرِ بزرگِ مان در جنگ کشته شد
دومی , بعد از یک دوره ی طولانیِ اعتیاد , فوت کرد
سومی , به دلیلِ بیکاری , فقر و طلاقِ همسرش , خانه نشین شد و در آخر , دست به خودکشی زد
چهارمی , به جرمِ شرکت در یک سرقت مسلحانه , اعدام شد
و من
که به عنوانِ یک مُجرم سیاسی , به زندان افتادم و اکنون مشغولِ نوشتنِ خاطراتم هستم .
_
جلیل زعیمیان ( صبا بافقی )