خاوری رفت و طلایی شد عیان
آن شنیدستی که در اقصای غور
بخت بافقی ها بیفتاد از ستور
کلُُّهم نالان شدند زین حال وروز
درجگرها کاشتند صدآه وسوز
سینه چون با سوزها همراز شد
ناله با خون جگر دمساز شد
من سرایم ناله ای زین مردمان
فکرفرماندار بومی زین میان
خاوری رفت و طلایی شدعیان
آن طلا از خاور آمدسویمان
این طلایی خاوری باشد بدان
چون که هردوآمدندازخاوران
خادمانندبهر خدمت آمدند
نی برای مال ومکنت آمدند
مردمان گویند که بومی بهتر است
چون که او از غیربومی سَرتراست
عده ای نالند از این قحط الرجال
دائما ﭘرسند ز یکدیگر سوال
نیست مردی تاکه صف ها بشکند
زهره های ﭘردلان را بردرد؟
تکیه بر کرسی قدرت اوزند
آبروی بافق و بافقی را خرد
نیست در شهر ودیار عالمان
یک نفرگرددز عالی منصبان؟
نیست مردی از تبار خاک ﭘاک
بهرخدمت اوکند هم سینه چاک
روزگاری خسرو وجم داشتیم
چون شدیم ما مس طلا کم داشتیم؟
عده ای با غیر بومی دمخورند
غیربومی هم به روی سرنهند
معتقدهستند به صدعلم ویقین
غیربومی هم بُوَدزین سرزمین
تاهدف خدمت به این خلق خداست
غیربومی هم زبومی کی جداست؟
هرکه آید شهرآبادان کند
شهرراﭘرگل چو باغستان کند
بگذرازاین قیل و قال بی ثمر
اندرین اوضاع دنیا کن نظر
فکرفرداکن برای شهربافق
میوه های همدلی چین بی نفاق.
دکترحسین ارجمند
احسنت .احسنت