لست سین رسنت لی..

دسته: عمومی
۶ دیدگاه
پنج‌شنبه - 20 خرداد 1395

اون قدیم ترا ماه رمضون یه حال دیگه ای داشت.یه جور دیگه بود اصلا.
آدما عوض شدن یا بساط آدما نمیدونم فقط اینو میدونم انگار حال آدما خوب نیست حال دلشون رو به راه نیس. یه جمعیت تنها! خاتونای نیمه کاره ای که به هیچ کارشون نمیرسن…
قبلا سفره افطار پهن میکردیم از اینور خونه تا اونور خونه. افطار هم که هرشب نوبتی خونه یکی بودیم یه شب اون خاله یه شب این دایی یا همه جمع میشدیم خونه عزیزجون و آقاجون. ربنای شجریان و اذان موذن زاده و بعدشم نماز و دعای سفره و بسم الله آش رشته.بعد افطار هم کلی بگو بخند پای افسانه های پدربزرگ وفال گرفتنای مادربزرگ.
حتی فیلمای بعد افطار هم انگار یه حال و هوای دیگه داشت. انگار اگه اونارا نمی دیدیم افطارمون یه چیزی کم داشت این وسط!شبکه سه، دو، یک..
پشت سر هم فیلمارو میدیدم مبادا یکیش از دستمون دره بره و مجبور بشیم روز بعد تکرارشو ببینیم!سحرخوردنای دسته جمعی هم کنار تلویزیون و دعای ابوحمزه ثمالی، خوردن داشت ها.اما الان سفره ها آب رفتن هرجور پهن کنی بازم اضافه میاد!نه که سفره ها آب برن ااا. ادماش آب رفتن. دیگه نیستن ..

دیگه نداریمشون ..شایدم داریم و لابه لای گیرودار گرفتاریامون گمشون کردیم و عین خیالمونم نیست…
آدما دیگه حوصله خودشونم ندارن.از خداشونه حتی به بهانه نذری هم در خونه همدیگه رو نزنن..فیلماشم فقط فیلمن انگار! اهالی خونه حتی حوصله ندارن کنار هم یه قسمت از فیلمو تا اخر ببینن که خستگیش به تن کارگردان لااقل نمونه! سحری رو هم از ترس ضعف و غش فردا تازه اگه بخورن…
مدتهاست موسیقی زندگیمون به جای شهر باران محمد علیزاده،اعتراض و خیانت آرمینه..
دیگه کسی دعوتمون نمیکنه به بارون و آسمون…
دیگه دلمون روشن نیست…
افطار و سحر و سفره و سفرمون شده تلگرام و واتس آپ و اینستا.پستای غمگین اینو و اونو لایک می کنیم اما با غم عزیزای زندگیمون غریبه ایم.مدام از تنهایی می نالیم و عکس سلفی میذاریم.بعدشم منتظریم ببینیم چند تا لایک میخوره اما حاضر نیستیم حتی برای چندلحظه پای درد دل رفیقمون بشینیم و بهش ثابت کنیم لایکتیم رفیق! واسه آدمای مجازی زندگیمون با استیکرای قلب و بوسه،غش و ضعف میریم و یادمون نیست آخرین بار کی مامانو بوسیدیم و کی قربون صدقه خستگیای بابا رفتیم.بعضی وقتاهم که حتی حوصله همون آدم مجازیارم نداریم یه لست سین رسنت لی و خلاص…
خیلی وقته دیگه نه خنده هامون از ته دله، نه گریه هامون از سر شوق…
یاد اون عکسای سیاه و سفید و دسته جمعی آلبوم مادربزرگ بخیر…
کجاست اون کوچه؟!
چی شد اون خونه؟!
آدماش کجان؟!
خدا می دونه…

فاطمه رفیعی بهابادی(باران)


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۸۲
برچسب ها:
دیدگاه ها
حمید این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 - 11:51 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

عالی عالی

مهدی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 - 12:17 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خیلی عالی و پر از احساس قشنگ

زینب این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 - 12:37 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

بسیارعالی متن جالب وتعمق برانگیزی بود درواقع حقیقت زندگی ما آدمهاست .like

خسته از دنیای مجازی شده ایم این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 - 2:55 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

در بیان حال دنیای مجازی..

زتلگرام وایبر و واتساپ فریاد

که هر سه زندگی را داد بر باد

ز دنیای مجازی گردیده اند تنگ

که زندگی ها گشته میدون جنگ

ز شیرینی که بازی کرده فرهاد

برو شد عاشق و گردیده داماد

ز چهره های پنهان پشت پرده

به نامهای مخالف گشت مرده

از ان مردی که بازی کرده لیلی

چو مجنون سازی کرده خیلی

از ان حجب و حیای رفته بر باد

ز عشقی که حباب گشته از یاد

از ان دوز و دروغ پشت ایفون

که سرگرم گشته اند با تلفن

از ان حیله که بستند بر جماعت

به حق ملتی کردند خیانت

محمود حاجی محمدی

Bahar این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 - 7:14 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

خیلی قشنگ بود

محسن این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 21 خرداد 1395 - 4:30 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

مطلب بسیار زیبایی بود، دلمان برای آن روزها و خاطراتش تنگ شده است

You cannot copy content of this page