بدهی که بالا آمد و چغارت را برد
شرکت معظم سنگ آهن چغارت، واگذار شد. بعد از آنکه دولت آنقدر بدهی بالا آورد که سرریز شد و چغارت را سربند بدهی دولت و با عنوان دهن پرکن “رد دیون” برد به صندوق بازنشستگی فولاد. که خود آن صندوق هم، سالهاست بوی الرحمانش به مشام رسیده است.
خبر این واگذاری از چند ماه پیش دهان به دهان می چرخید. اصلاً از چند سال پیش و حتی از دو دهه ی گذشته همواره این موضوع مطرح بود که عاقبت، چغارت سر دولتیش را به گور خواهد برد یا خیر ؟ و روزی از روزها به دست غیردولتی ها خواهد افتاد یا نه؟ و امروز خبر آمد که چغارت از دست دولت به دررفت و واگذار صندوق ورشکسته بازنشستگی فولاد شد.
چون از روزی که دست چپ و راستم را شناخته ام، در خانه یا در کوچه یا مدرسه و بازار و همین الان که چهل سالگی را رد کرده ام، همواره اسم معدن را شنیده و همه ی هست و نیست بافق به نوعی با این واژه گره خورده است، بر خود فرض می دانم به اندازه معلومات اندکم در این دوره ی تازه و فصل جدیدی که از حیات معدن چغارت و بالتبع آن شهر بافق آغاز شده است، چیزکی بنویسم. البته وظیفه اصلی بر دوش صاحب نظران و دست اندرکاران و آگاهان این عرصه است که زوایای مختلف این مرحله تازه را برای عموم بشکافند و توضیح دهند که چه اتفاقی افتاده است. اما اجمالاً آنچه من می دانم به زبان ساده این است که بازمی گویم.
ایران در دهه چهل خورشیدی وارد عصر تازه ای شد. مخصوصاً از زمانی که با حضور دولت شوروی سابق قرارداد ذوب آهن اصفهان امضاء شد و تحولاتی که بعد از آن روی نمود. در کنار این تحولات، ضروری بود که مقدمات هم فراهم شود. یکی از آنها، اندیشیدن به عاقبت کار کسانی بود که عمرشان را در این عصر تازه در معادن و صنایع ذوبی و فولادی سپری می کردند. صندوق بازنشستگی کشوری برای همین منظور به وجود آمد. یعنی عده ای که کار می کنند هر ماه مبلغی از حقوق حقه خود را به آن صندوق بسپارند و آن صندوق برود با آن پول، کاری بکند تا بعد از اینکه آن کارگر، سی سال کار کرد و بازنشسته شد، بتواند پولکی برای امرار معاش از آن صندوق بگیرد. فکر خیلی خوبی بود. حتی من یادم هست که در دهه پنجاه، خیلی ها به معدن چغارت می رفتند و استخدام می شدند بخاطر همین آب باریکه بازنشستگی تا سر پیری عصایی باشد بر دست ناتوانشان.
مثل هر چیز دیگر که در ابتدا بروفق مراد است این صندوق هم وضعش خوب بوده. به چند علت. یکی آنکه در آن سالها مثلاً 70000 هزار نفر در مجموع معادن و خود ذوب آهن و فولاد کار می کردند و همه آنها هم هر ماه حق بازنشستگی می دادند و درعوض مثلاً 1000 نفر بازنشسته بودند که مبلغ کمی نیاز بود تا حقوق بازنشستگی آنها پرداخت شود. . مهتر آنکه صندوق های بازنشستگی پولی که از کارکنانشان به دست می آورند سرمایه گذاری نموده و سود خوبی هم عایدشان می شد. این وضع ادامه داشت تا زمان جنگ ایران و عراق. و دست دولت هر روز تنگ و تنگ تر می شد. هزینه جنگ سرسام آور بود. و درآمد کشور اندک. دولت چاره ای نداشت تا دست نیازش را بسوی مراکزی که پولی در بساط داشتند دراز کند و از آنها قرضی بگیرد تا امورات کشور و جنگ را بگذراند. وقتی جنگ تمام شد. صندوق ها هم بی پول شده بودند. و مهمتر آنکه هر روز بر تعداد افراد بازنشسته افزوده می شد. در این میان شاید سوء مدیریتی هم مزید بر علت شده باشد. صندوق ها همان پولی هم که داشتند در کارهای پرمنفعت سرمایه گذاری نکردند.
همه ی اینها و موارد دیگری که از حد اطلاعات من به در است، موجب شد که از چند سال پیش با مشکلی به نام صندوق های بازنشستگی عملاً ورشکسته روبرو باشیم. چرا؟ چون آن مثلاً 70 هزار نفری که سال 1360 در کل معادن زیرمجموعه فولاد و ذوب آهن کار می کردند حالا به بازنشستگی رسیده بودند و از آن سو هم بعضی از شرکت های سودده به بخش خصوصی واگذار شده و تعداد نیروهای شاغل در معادن کم شده بود و هم اینکه اصلاً بعضی از معادن بکل ضرر ده هستند که باید از معادن پرسود، کم کنند و آنها را سرپا نگه دارند.
همین طوری شد که صندوق بازنشستگی فولاد دیگر زورش نرسید پول بازنشستگانش را سر وقت بدهد. من خودم شاهد بودم که در زمان مدیریت اسرافیل احمدیه تعدای از بازنشستگان چغارت بعد از نماز جماعتی در مسجد جامع، جلو ایشان را گرفتند و به خاطر عدم پرداخت حقوق ماهیانه شان چه اندازه اعتراض کردند که حتی مدیریت آن زمان چغارت از کوره به در رفت و تندی هم کرد.
این وضع نمی شد که ادامه داشته باشد. تلاش هایی هم شد. نمونه اش تجمیع صندوق های بازنشستگی بود و حوالت آنها به سازمان تامین اجتماعی. البته همه ی اینها مسکن های موقتی است. یکی از کارهای دیگری که باید می شد آن بود که دولت، پول هایی که از این صندوق ها بصورت قرضی گرفته، پس بدهد تا اموراتشان بگردد. حالا حساب کنید دست دولت هم حسابی خالی است. پولی در بساط نیست تا قرض دیروز را ادا کند. چه راهی می ماند. اینکه دولت اموالش را بفروشد. اسباب و اثاث خانه اش را در قبال قرضش به طلبکار انش بدهد تا طلب صاف شود. چند سالی دست دست کردند. هرجا چیز دندان گیری پیدا شد، یکی از طلبکاران کند و برد. نوبت که به تسویه حساب صندوق رسید گفتند چه بهتر که از این کیسه به آن کیسه کنند و از ریش بکنند و به سبیل بچسبانند. هرچه نباشد صندوق خودی است و اگر گوشت معادن را بخورد استخوانش را دور نمی اندازد و این شد که چغارت هم که هنوز شیرده و سوده است را در قبال قرض دولت، دادند به صندوق بازنشستگی فولاد. به چه قیمتی، من نمی دانم . جایی هم ندیدم.
مهم هم نیست. مهم، از این جا به بعد است که صندوق می خواهد با این معدنش چه کند. صندوق بازنشستگی فولاد که خود به سازمان تامین اجتماعی واگذار شده در این وسط چکاره هست؟ آیا او هم این معدن را می فروشد؟ آیا دیگر از چغارت رمقی مانده است؟ معدن عزیزدردانه ای که در چهل سال گذشته، هویت بافق را عوض کرد و ثروت به بافق آورد و فرهنگ مردم را تغییر داد و منشا تحولات اجتماعی و فرهنگی و مخصوصاً اقتصادی شگرفی در بافق و استان یزد شد، به کجا می رود؟ آیا چغارت در دوره ی تازه ای که آغاز کرده، همچنان تیغ دولب طلا یا بلا برای بافق خواهد بود؟ زمان، همه ی اینها را مشخص خواهد کرد. اما آنچه که همین امروز مشهود است و من در واگذاری چغارت به صندوق بازنشستگی دیدم، نفس های آخر چغارت است. دولت در چهل سال گذشته شیره ی جان چغارت را مکید و از امروز، دست به دست شدنش را خواهیم دید. چغارت، خاطره ی ما بچه های بافقی است. کوهی که بخشید و بافق را از فقر و فاقه رهانید و امروز نگران تصمیم آینده بچه های بافق است.
چغارت نشان داد تا لحظه ای آخر برای ایران مفید بوده است. حتی حالا که به نفس نفس افتاده، هنوز هم می تواند با سیاهی آهنش گره کوری از دست و پای دولتی باز کند که آنقدر بدهی بالا آورده که حوصله همه را سربرده است.
محمد علی پورفلاح
جناب پور فلاح دستتان مریزاد فقط می تونم بگم خوشبختم در شهر زندگی می کنند که مردمانش دیگر گرسنه نیستند آنها روزی چند نوبت گول می خورند