ما چگونه همراه شدیم (قسمت سوم)
معدن هم تعطیل شده بود. شبی که فردایش تودیع و معارفه بود افکار گونا گونی ذهنم را مشغول کرده بود دیگر در مرکز استان با وجود این استاندار نمی شد کاری برای شهرستان انجام داد- خبر داده بودند یگان ویژه به بافق آمده و در ورزشگاه مستقر شده – تصمیم خودم را گرفتم به بافق بروم می دانستم اتفاق ناگواری در انتظارم می باشد. واقعا به مردم بافق بی احترامی شده بود .بنده هم مثل مردم، خونم به جوش آمده بود .
یاد گذشته افتادم پروژهها عمرانی، صنعتی در شهرستانهای سوگلی استان به سرعت در حال انجام بود و مصوبات دولت برای بافق معطل مانده بود مانند پروژه انتقال خط لوله گازبه بافق ( ظاهراً مبلغ 14 میلیارد تومان قرار بود که توسط شرکت سنگ آهن مرکزی پرداخت نمیگردید و این موضوع بهانه ای دست شرکت ملی گازداده بود.)، ایجاد گمرک و باراندار، تعمیرات اساس کارخانجات لکوموتیو، پلی کلینیک تامین اجتماعی،کند بودن یا تعطیلی دو بانده کردن جاده یزد به بافق و همچنین علیرغم پیگیریهای مستمرفعالین اجتماعی مبنی بر تغییر حوزه انتخابیه مهریزمتاسفانه در آذرماه 1389 خبرگزاریها اعلام کردند لایحه تغییر حوزه های انتخابیه کشور از دستور کار مجلس خارج شد و به سالهای دیگر موکول شد. یادمه که در این زمینه قبلاً تومار پیشنهادی با نقشه پیوست از سوی دوستان به وزیروقت کشور(محمد نجار) ارائه گردید.
و دیگر اینکه بحث خصوصی کردن فولاد بافق (از فولادهای هشتگانه دولت)دقیقاً در همین مقطع زمانی مجدداً تکرار گردید.قبلاً با توجه به اهمیت موضوع برای کارگران شرکت سنگ آهن جهت اعتراض نامه ای طرف انجمن صنفی کارگران به مدیرعامل ایمیدرو نوشته شد.
در هرحال صبح نماز را که خواندم کاغذی به خانمم دادم وقتی نگاه کرد که صورت طلب کارها و بدهکارها را نوشته ام سوال پرسید چرا؟! گفتم حس خوبی ندارم شروع کرد به گریه کردن و بد و بیراه گفتن یادمه دست و پایش می لرزید اجازه نمی داد بروم پسرم پارسا 8 سالش بود چیزی نمی فهمید ولی اونم از از گریه های مادرش گریه می کرد و قسم می داد که نروم.
از همسر و فرزندانم خداحافظی کردم در مسیر خبرم دادند که کارگرها از معدن به سمت بافق حرکت کردند .
تلفن بعدی خیلی ناخوشایند بود خبر دادند سحر دو تا از بچه های را گرفته اند . اگر آزاد نمی شدند خیلی بد می شد فکری به نظرم رسید جواب داد آنها ازاد شدند – بچه ها به آهنشهر رسیده بودند – منم رفتم جلو فرمانداری شلوغ بود – استاندار گفته تحت هر شرایطی شده باید تودیع و معارفه برگزار شود شایعه شده بود که اگر جلوی مردم بافق اسلحه و یه کلاه روش قرار بدهی فرار می کنند .
با این صحبتها مردم فوق العاده جریتر شده بودند.
برای مراسم تودیع و معارفه پلیس ضد شورش مستقر شد – درگیریهایی شروع شد مردمی که جلو فرمانداری تجمع کرده بودند کتک می خوردند.
معارفه نصفه و نیمه ای پشت دربهای بسته برگزار شد.
اعلام شد عصری تظاهرات تا حصول نتیجه – رفتم خونه عصری وقتی بیرون امدم جمعیت زیادی تو خیابون بودند مردم خیلی عصبی بودند بر ضد استاندار و غیره شعار می داند – جمعیت زیادی از مردم جلوی امامزاده تجمع کرده بودند – واقعا مردم نمی دانستند چه کار کنند؟ مردم به سمت مسجد جامع ومجدداً به سمت امامزاده برگشتند.
یک عده می گفتند همین جا تحصن می کنیم تا جواب بگیریم سه چهار ساعتی ساعتی نشستند – فضا ملتهب بود کسی جواب نمی داد – یکبار همهمه شد اعلام شد حرکت کردند به سمت راه اهن – بنده به شدت مخالفت کردم سعی زیادی کردم تا مردم را متقاعد کنم این کار فایده ای نداره و بهمون انگ می زنند .
نیم ساعت دیگر گذشت جمعیت خیلی زیاد شده بود – یکبار صلواتی فرستاده شد و نصف جمعیت حرکت کرد سمت راه اهن – من چون مخالف بودم به نشانه اعتراض رفتم سمت خانه و بقیه جمعیت هم متفرق شد.
شنیدم ریل را بسته اند و توماری نوشته و خوانده شده بود – دوباره یگان ویژه وارد عمل شد و …
ادامه دارد.
عباس یزدانی
عجب داستان بود این وقایع نود. مخصوصاً اون استاندار نظامی که می گفت یک کلاه نظامی و یک اسلحه جلو فرمانداری آویزان کنید مردم از ترس فرار می کنند. خدا لعنت که مسببین این ظلم را.