نامه ای به فرماندار
خدمت والی محترم ممالک محروسه بافق
حضرت مستطاب، سید والا، جناب آقای طلایی مقدم زیده توفیقاته
با عرض سلام و تحیات و آرزوی عاقبت به خیری
از محضر جنابتان رخصت می طلبم تا نکته ای پیرامون انتصاب میمون و شایسته تان عرض نمایم.
دو خصلت ناروا آفت این شهر است؛ پارتی بازی و چاپلوسی و تملق.
اول پارتی بازی: صاحب نظران و خود صاحب نظر پنداران زیادی، مکرراً تقریراً و کتباً فرماندار بومی طلب کرده بودند و چون طلبشان میسر نیافتاد زبان به شکایت گشودند و از آمال بر باد رفته شان چنین نوشتند که:
بافقیان را از این مصیبت و غم
شد لباس همه سیاهانا
خاک بر سر کنان همی گفتند
ای دریغا رئیس غیرانا
اما نظر این احقرالناس خلاف این گفته است بلکه غیربومی بودن مجالی است به دور از قید و بند برای خدمت به خلق الله.
فرسنگ ها دوریتان را می توانید بهانه آورید برای اقربا و احباتان که توقعاتی دارند غیر منطقی و میخواهند از نردبانتان ره صد ساله را یک شبه بپیمایند. چه بسیار دیده ایم بومیانی که رییس خلق بوده اند و خدمتگزار جیب مبارک خویشان خویش. انشاالله همت کنید جلوی این عامل دلسردی جوانان این دیار را بخشکانید.
و اما دوم چاپلوسی: بسی دیده ام لعیمانی که برای ماندن پشت میزی به پیش مهتران اظهار چاپلوسی و دوستی و نرمی بسیار می کنند و می بخشند به زبان نه با دل.
چو دشمن بترسد شود چاپلوس
تو لشکر بیارای و بربند کوس.
بجای خدمت خلق عبادت والیان می کنند و ویرانه ای که ساخته اند را در نظر آنان کاخ مجللی می نمایانند. اینان که جهنمی ساخته اند برای مردم چون گذر بزرگی بر محل کارشان می افتد مقدمشان را گلباران می کنندجلوی زیردستان آتشی هستند ویرانگر و چاکر بالادستان.
این ها به روی باز به دیدار شما نیز خواهند آمد از اراده خالصانه خود نیز قصایدی نیز خواهند سرود. پرسشی کنید و این فرومایگان را بشناسید و برجایگاه اصلی خود برگردانید.
تا بعد:آق نقی اینا
درود برشرفت و بوسه بر قلمت خلاصه و مفید