حکایت چرب کردن مردلافی لب و سبلت خودرا
بشنویدای دوستان این داستان خودحقیقت نقدحال ماست آن
با یاری وعنایت خداوند منان, جلسات شرح مثنوی ,شنبه ها ساعت 6تا 7 عصر در محل کتابخانه عمومی برگزار می شود.در این جلسات یکی از حکایت های نغز مثنوی معنوی انتخاب وبه تحلیل و بررسی آن ﭘرداخته می شود.
بخشی از آن حکایت برای خوانندگان عزیز بافق فردا هم آورده می شودتا اگر آتش اشتیاقی در آن ها شعله ور گردید با حضور خویش در این جلسات ,به غنای فرهنگی و علمی آن بیفزایند.
سرّدیگر هست کوگوش دگر/طوطیی کو مستعدّ این شکر
در جلسه اول به بررسی داستان مرد لافی از دفتر سوم ﭘرداخته شد. مولوی در این داستان اشاره ای لطیف و عالمانه به صفت مذموم تظاهر و دروغ می کند و داستان را این گونه شروع می کند.
ﭙوست دنبه یافت شخصی مستهان/چرب کردی هر صباحی سبلتان
درمیان منعمان رفتی که من/لوت چربی خورده ام در انجمن
حکایت درمورد مرد لافزنی است که هر روز سبیلش را چرب میکرد و میرفت به دیگران نشان میداد که یعنی من غذای چرب خوردهام. در حالیکه گرسنه بود و هیچ چیز برای خوردن نداشت.
بنظرم این حکایت شیرین ,جذاب ترین ودقیق ترین داستان مثنوی است .در این داستان، مرد لافی سمبل من و توی انسان اسیر نفس است . سبیلِ چرب مرد لافی هم سمبل ظاهری است که ما به نمایش میگذاریم.
مامدام در حال فخرفروشی به دیگران هستیم و داشته های خودمان را غیر مستقیم ,به رخ یکدیگر میکشیم.
مولوی در بیت “دست بر سِبْلت نهادی در نوید / رمز، یعنی سوی سِبْلت بنگرید”، خیلی ظریف به این موضوع اشاره میکند که به رُخِ هم کشیدنِ این هویت ، به صورت مستقیم نیست، بلکه به صورت رمزی است.
من به صورت مستقیم برای شما از مدرک و سواد و داراییام و… نمیگویم که اینگونه به شما فخر بورزم، چرا که اخلاقیات اجتماع، به من این اجازه را نمیدهد و اجتماع، این فخر ورزیدن را ضد ارزش میداند، به همین خاطر به صورت رمزی و اشارهای این کار را میکنم.
خدا میداند که ما انسانها چقدر زیرکانه در لابلای حرفهایمان و حتی گاهی اوقات بدون حرف و با یک اشاره خاص میخواهیم هویتمان را به هم نشان دهیم .
سراسر زندگی و مشغولیتهای ما انسانها این است که هر صبح با ماسک و نقاب شخصیت، یعنی با دنبهای که بر سبیل شخصیت خالی و گرسنه خود میمالیم، به بازار نمایشات اجتماعی برویم و خدا میداند که این دنبهها و تظاهرات، چگونه ما را از سفره پر نعمت زندگیِ معنوی محروم کرده است.
تا زمانی که با ماسک و دنبه وارد روابط اجتماعی میشویم، درونمان خالی، ناراضی و گرسنه است. کودکی که میتواند ماسکها و تظاهرات ما را لو بدهد و نتیجتاً ما را پُر کند و به اصالت غنیِ درون خویش بر گرداند، صداقت، سادگی، صمیمیت و تواضع است.
این شنیدی مو به مویت گوش باد/آب حیوان است خوردی نوش باد.
هم چنین برخود فرض می دانم که از زحمات بی شائبه سرکار خانم آقایی که مسبب و بانی این جلسات هستند تشکر و قدردانی کنم.
دکتر حسین ارجمند
باعث افتخار من بود که توانستم پای درس کلاس پر بار شما بنشینم.