سحر
سلام
تقدیم به عزیزان باصفای سامانه «بافق فردا» که اگر چه بعضیشان را حتی ندیده ام ولی تراوش قلم پاک و راه گشایشان بوی شرافت و آزادگی و خدمت وخاکی بودن می دهد ونام بافق عزیزم را در سراسر کره زمین به یادگار می نگارند
اینجا زمین آرام می نـوشد زمان را
دم مـی کند یـک استکان ازآسمان را
صبحش پــــر از قطب شمال آرزوهاست
با سینه ای که می مکد آتشـفشان را
گاهی که مــی سوزد ز سرمــای تنفس
سر می کشاند تاکند خـم سـایبان را
پیچیده دورش بـاند زخم بی کـلاسی
گوش قبـایش شهرکی؛ بی جامگان را
یک فاصله کافی است تاپیرش کند زود
هرروز می گیــرد سراغ بایـگان را
وقتی زمـان را نصف شب دیوانه کردم
مـوی دمــاغم شـد تمـام سـالیان را
پروانه اش عکس سه بعدی داردازعشق
ســر می کشد هرم سـلام بـاغبان را
گـاهی کسی در کنج لـوت خلوت خود
گـــم می کنـد رد عبور ساربان را
تا در سحر نیت کند بــا روزه عشق
صبحش به غوغا می کشد افطارمان را
گاهی که”باران”می خردتنهایی ام را
سرمی ُبرم در کنج چشـم؛ بغض نهان را
سیدمحمدمیرسلیمانی بافقی
سلام قلمت پر جوهر باشد استاد