چرا عاقل کند کاری که باز آید پشیمانی
تو از حال خراب من خبر داری و میدانی
چه می آید به احوالم در این غوغای تنهایی
به عمری یک نفس تنها اگر با ما تو بنشینی
نهال شوق در خاطر مدام العمر بنشانی
سرشک گوشه گیران را چو دریابی تو در یابی
که بعد از مرگ من دیگر چه سود از لعل رمانی
دوای درد عاشق را همین یک لحظه مستغنی
طبیب دیگری نبوَد که داند راز درمانی
به فتراک جفا دل راچو منصورم به دارایی
نخواهد بیش ازاین مسکین به جز یک عیش پنهانی
مرا در بند خود آری و در بندی نمیدانی
زلیخا مرد ازین حسرت که یوسف گشت زندانی
چه خوش در گوش آیت گفت صائب در شب هجران
چرا عاقل کند کاری که باز آید پشیمانی
ششم آبان نود وشش
محمدرضا آیت اللهی
بازدید: ۶۶۶