خالوبنشین که چای مردی بخوریم
خالوبنشین که چای مردی بخوریم
یک دانه رطب زپایمردی بخوریم
خالو غزلی نماند که ته چین بکنم
یا در ته دیگ شعر غزلچین بکنم
خالو دلمان گرفت از ابــــــــــــر دغل
از نقش رفیق مانده در جنگ جمل
یک مرد مگر نیست که کاری بکند
از چشمه ،زلال عشق جاری بکند
یک مرد مگر نیست در این شهر غریب
تا هیمه کند شاخ پلیدی فریب
یک مرد کم است بین این نامردان
تا آخر صف نشسته اند خناثان
اینجا همه از غار ونیز آمده اند
در هیبت میش و چنگ تیز آمده اند
چنگیز و مغول دوباره بر کار شدند
در یک شب ماتمزده غمخوارشدند
خان مرد ولی به خون نشست خوان زمین
قد کرده کمان ؛ بید گلستان زمین
اینجا همه از ایل محمد خانند
قاجاری و بی ریشه و بی سامانند
خالو!درودیوار غریبند اینجا
تولید تمدن فریبند اینجا
یک مرد کجاست تا که آقا بشود
یک لحظه ولو ،تاج سر ما بشود
یک شاخ نبات حافظی کم داریم
از غیبت عطار، فقط غم داریم
خالو چه خوش است حافظ از بر بکنیم
دیبای غزل چو چادری سر بکنیم
اینجا همه دور هم به پرگار غمنند
ابر ومه وخورشید طرفدار غمنند
دردی به تمام عضوهامان مانده
سعدی ته راه دردها را خوانده
خیام زمان ما کمی بوالهوس است
قانون وشفای ما اسیر قفس است
رستم فقط هاونی به بالا ببرد
یا شیشه آهنی به بالا ببرد
از میز کلاس غم تراوش گردد
هی ماه محرم سیاووش گردد
خالو تنمان خورده تن شمر وسنان
وارونگی از مردی مرد هست عیان
بابا لب خندان خودش را بفروخت
دندانه به قفل اخمهایش می دوخت
خالو گپ ناگفته زیاد است به دل
رنجی ز خزان وشور باد است به دل
صافی دلم ز کینه ها خالی هست
درسفره سینه ام اگر فالی هست
شبهای زمستانی دل طولانی است
رنگینه پاییز غمم “بارانی “است
فرشانه این کلبه حصیر غزل است
دور قزحش ندیمه های زحل است
خالو نشود اسیر رنگی بشویم
بر برگ شقایقی ،فشنگی بشویم
ای کاش به برگ گل کمی رو بزنیم
یا گونه سرخ گل، لب جو بزنیم….
مشهد مقدس / سید محمد میر سلیمانی بافقی
درود بر شما.البته توضیحات چاپ نشد.این را برای یکی از شهر های سوریه سروده بودم نمی دانستم اوضاع رادگاه خودم هم بدتر از انجا نیست!!!.خالو در زبان کردی و لری یعنی دایی لذا خطاب به استاندار اردکان پسندیزد می گویم تاشاید اخبار بافق به گوششان برسدو از جای خود تکانی بخورند؟؟؟؟