به پیشگاه حضرت رقیه (س)
هنوز داغ تو مانده ست بر جگر بابا
بيا و دست نوازش بكش به سر بابا
شروع كن غم خود را كه قصه طولاني ست
مرا ببر به زمان هاي دورتر بابا
چه شد كه پهلوي مادر كبود و زخمي شد
چه شد كه قامت او ماند لاي در بابا
تو شاهدي كه سحرگاه آن شب مسموم
شكافت در دل محراب،فرق سر بابا
و روي دوش تو تشييع ميشود روزي
برادري كه تو را بود چون پدر بابا
شروع قصه تو در مكه بودي و ناگاه
ندا رسيد كه شد لحظه ي سفر بابا
رسيد قصه به آن جا كه آب را بستند
لبان تف زده هر لحظه تشنه تر بابا
سري كه بود به زانوي فاطمه جايش
چه شد كه بر سر ني گشته جلوه گر بابا
به ميهماني شبهاي اين خرابه بيا
كه گشته عمه ازين غصه خون جگر بابا
دلم گرفت ازين مردمان بي بنياد
شبي بيا و مرا با خودت ببر بابا
رسيد،قصه به آخر،منم كه مي آيم
كه همنشين تو باشم در اين سفر بابا
زهرا شمس الديني قطرم