بیا و دست نوازش بکش به سر بابا

دسته: عمومی
بدون دیدگاه
چهارشنبه - 3 آبان 1396

هنوز داغ تو مانده ست بر جگر بابا

بیا و دست نوازش بکش به سر بابا

شروع کن غم خود را که قصه طولانی ست

مرا ببر به زمان های دورتر بابا

چه شد که پهلوی مادر کبود و زخمی شد

چه شد که قامت او ماند لای در بابا

تو شاهدی که سحرگاه آن شب مسموم

شکافت در دل محراب،فرق سر بابا

و روی دوش تو تشییع میشود روزی

برادری که تو را بود چون پدر بابا

شروع قصه تو در مکه بودی و ناگاه

ندا رسید که شد لحظه ی سفر بابا

رسید قصه به آن جا که آب را بستند

لبان تف زده هر لحظه تشنه تر بابا

سری که بود به زانوی فاطمه جایش

چه شد که بر سر نی گشته جلوه گر بابا

به میهمانی شبهای این خرابه بیا

که گشته عمه ازین غصه خون جگر بابا

دلم گرفت ازین مردمان بی بنیاد

شبی بیا و مرا با خودت ببر بابا

رسید،قصه به آخر،منم که می آیم

که همنشین تو باشم در این سفر بابا

زهرا شمس الدینی قطرم


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۴۱
برچسب ها:

You cannot copy content of this page